انقدر که غرق صحبت و خنده با انایل شدم که متوجه طولانی بودن تماسمون نشدم. ولی هر از گاهی که به دین نگاه می کردم متوجه شده بودم که محتوای بطری رو تموم کرده بود و کماکان وارد مرحله مستی شده بود.
نمی دونستم دقیقا چند دقیقه یا شاید هم ساعت بود که مشغول صحبت بودم که یهو گوشی از دستم کشیده شد.
شوکه شده و متعجب سر چرخوندم و به دین که انگشتشو روی دکمه قطع تماس زده بود نگاه کردم.
بعد اینکه از قطع شدن تماس مطمئن شد، گوشی رو روی میز رها کرد و دوباره مشغول بازی با شات شد. دستامو تو هوا به نشونه ی اینکه "چیکار میکنی" بالا گرفتم و پرسیدم: دین؟ داشتم صحبت می کردم!نگاه خونسردشو از اطراف گرفت و به من دوخت.
- خسته نشدی انقد با کارگزار عزیزت حرف زدی؟ابروهام ناخواسته بالا پریدن: اون بیشتر از کارگزار منه، کسی با کارگزارش انقدر صحبت نمی کنه.. حتی نذاشتی باهاش خداحافظی کنم.
با همون خونسردی و مستی که توی تک تک حرکات و نگاهش مشخص بود، شات رو روی میز کمی هول داد.
تکیشو از صندلی گرفت و کمی سمتم خم شد و بدنشو بهم نزدیک تر کرد. دستشو روی رون پام گذاشت و آروم زمزمه کرد:
- می تونی بعدا هم باهاش حرف بزنی. مگه نه؟مکث کردم و چشمهام با نفوذ اجزای صورتشو پایید که به خوشحالی کمی پیشش بازیگوشی هم اضافه شده بود.. همیشه همینطور بود، معمولا الکل کاری می کرد چهره ی رییس مابانه ش بیشتر خودی نشون بده.
- تو خیلی مست کردی.- اوه جدی؟
کنار گوشم پچ پچ کرد و نگاهشو روی لبام سر داد. لبخند پر شیطنت و کمرنگی روی لباش نقش بست. دستش روی رون پام و نفس های پر حرارتش تنمو مور مور کرد. اون لبخند و اون لمس ها گواه احساسات تند و اتیش مستیش بود.. دستشو پس نزدم ولی بهش هشدار دادم: اینجا مکان عمومیه.با زبون لباشو تر کرد و من ترجیح دادم فقط نگاهمو از اون لبای خیس و سرخ لعنتی بگیرم و به چشماش بدوزم.
- کی اهمیت میده؟سعی کردم بحثو عوض کنم چون تنها راه چاره ای بود که داشتم حتی اگه نمی خواستم دین از اغوا کردنم دست بکشه، شاید برای دین مرز و حدود برخوردها تو مکان های عمومی مهم نبود ولی من ترجیح می دادم رعایت کنم.
- می خواستم گوشی رو بدم تا با انایل سلام و احوالپرسی کنی، که به روش قطع کردی.بدون اینکه ذره ای به حرفم اهمیتی بده، سرشو نزدیک تر اورد تا لباشو به لبام برسونه. شروع به بوسیدنم کرد و من تسلیمش شدم، دستش اهسته جلوتر اومد و با سرکشی رون داخلی پامو لمس کرد که باعث شد نفسم تو سینه حبس بشه. نمی دونستم اطرافیان متوجه حرکات بی شرمانه ما شده بودن یا از دید بقیه پنهون بودیم، درهرحال صدای اعتراضی از بوسه های پرصدا و لمس هایی که برای مکان عمومی نامناسب بود به گوشمون نرسید.
YOU ARE READING
Don't You Love Me Anymore
Fanfiction" همه یه روز ترکت می کنن. یا با خیانت، یا با مرگ و هر چیز دیگه ای.. دست خودشون نیست، احتمالا یکی از قوانین مزخرف دنیا و کارما باید باشه. تو جفت روحی من بودی و هستی، بعد از تموم تراژدی هامون هنوز به این باور دارم. اما مشکل اینه، مردم فکر می کنن جفت ه...