4.

302 58 12
                                    

حدود نیم ساعت بعد آریانا به همراه گارسون دیگه ای با سینی های بزرگی که دستشون بود نزدیک شدن. آریانا مشغول چیدن لیوان و چنگال و غیره شد و گارسون دوم بشقاب غذاهارو جلومون گذاشت.

در این بین نگاه های کوتاه و معناداری بین من و آریانا رد و بدل شد. وقتی کارشون تموم شد آریانا به حرف اومد:
- چیز دیگه ای نیاز ندارین؟

نگاه مختصری به میز انداختم و وقتی مطمئن شدم همه چیز فراهمه، بازهم من جواب دادم:
- نه خیلی ممنون. و اینکه..

به غذایی که برام انتخاب کرده بود نگاه کردم و ادامه دادم.
- سلیقت عالیه.

خنده ی ریزی کرد و بدون اینکه جوابی بده همراه نفر دوم دور شدن.
برای شروع به خوردن کارد و چنگالو برداشتم که چیزی زیر دستمال توجهمو جلب کرد.

با کنجکاوی دستمالو برداشتم و به کاغذ کوچیکی که زیر دستمال مخفی شده بود نگاه کردم. تای کاغذو باز کردم و با شماره تلفنی مواجهه شدم.
با دیدن حرف A زیر شماره فهمیدم که شماره آریاناست.
لبخندی زدم و از قصد از زیر دستمال کامل خارجش کردم تا چشم کس هم بهش بخوره. بعد دوباره کاغذو تا کردم و توی جیب کتم گذاشتم.

کسی غیر از کس متوجه اون کاغذ نشد چون بقیه مشغول صحبت بودن و من با چشمایی پر نفوذ دست کستیلو دیدم که با رگ هایی متورم دور لیوانش حلقه شده بود.

هیچکس بهتر از کس نمی دونست که اگه من بخوام لج کنم کارمو به بهترین نحو انجام میدم، چندبار خودش شاهدش بود و فقط تنها تفاوتش با الان این بود که قرار نبود من کوتاه بیام، نه دست کم برای چند روز..
نیشخندمو به سختی پنهون کردم و همراه با بقیه شروع به خوردن شام کردیم.

حین خوردن شام من و سم درمورد هر خاطره خوشایند و خنده داری که داشتیم صحبت میکردیم و نمی ذاشتیم لحظه ای جمع توی سکوت فرو بره.

شام با شوخی های من و سم و خنده های مری و ایلین تموم شد. بلند شدم تا قبل از رفتن به دست شویی برم که نگاه سم سمتم چرخید و فورا پرسید:
- میری سرویس بهداشتی؟

- بله با اجازت.
سری تکون داد و بلند شد.
- منم همینطور، بریم.

شونه به شونش حرکت کردم.
از میون جمعیت گذر کردیم و وارد راهرویی شدیم که به سرویس های بهداشتی ختم می شد، وارد قسمت مردونه شدیم که اونجارو خلوت دیدیم.
سم ایستاد و چرخید سمتم که به نگاه دلواپس و کنجکاوش برخورد کردم.
- چه اتفاقی اونجا افتاد دین؟ همه چی بین تو و کس روبراهه؟

سم از نزدیکترین افرادم بود و ما دوتا راجب خیلی چیزها همدیگه رو در جریان می ذاشتیم. ولی اون لحظه نمی خواستم الکی نگرانش کنم و ذهنش درگیر رابطه من و کس بشه.
پس نفس عمیقی کشیدم و سرمو تکون دادم.
- معلومه که روبراهه..اون فقط یه شوخی بود که با کس کردم.

Don't You Love Me AnymoreNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ