11.

272 43 17
                                    


روی صندلی پلاستیکی و قرمز رنگ سالن، کنار دیگر دبیرها و همکار ها نشسته بودم و مثل بقیه تماشاچی ها به بازیکن هایی که در زمین مدام درحال جنب و جوش بودن، چشم دوخته بودم.

در بیشتر اوقات و بدون اراده نگاهم سمت دینی کشیده می شد که کناره ی زمین نقش داور رو ایفا میکرد و تمام حواس و تمرکزش رو روی توپ و بازی هردو تیم گذاشته بود.
برای اینکه بتونه توپ و حرکات بازیکن هارو ببینه، مجبور می شد در همون کناره زمین حرکت کنه و گهگاهی صدای بلند سوت و اخطارش به خطای بازیکن ها بلند می شد و حواس همه رو به سمت خودش جلب می کرد.

دیدن استرس و جدیتی که توی کارش داشت، باعث می شد لبخندی روی لبام نقش ببنده و در دلم مدام تحسینش کنم.

بالاخره بازی بعد از کلی هیجان به نفع تیمی که دین مربیش بود، به پایان رسید. بعد از دقایقی که تیم برنده خوشحالی کردن و صدای فریاد هاشون سالن رو پر کرد، تماشاچی ها و بازیکن ها یکی یکی تصمیم به خارج شدن از سالن گرفتن.

من هم از جا بلند شدم، دبیر ریاضی که اسمش جاشوآ بود و رابطه ی خوبی نسبت به بقیه باهاش داشتم کنارم اومد و دستشو روی شونم گذاشت: الان کلاس داری کستیل؟

پایین صندلی های تماشاچی ها ایستادیم. سرمو چرخوندم و نگاهش کردم.
- نه، ولی زنگ بعد با کلاسی که بچه های خیلی شلوغی داره باید سروکله بزنم.. تو چطور؟

لبخند کوچیکی زد و سرشو تکون داد: من باید یکم بعد سر کلاس باشم.. درضمن بازی امروز خیلی دیدنی بود، همسرت کارش عالیه.

لبخند پرافتخاری رو لبهام نشوندم و بعد تایید حرفش ازش تشکر کردم، همه تا الان می دونستن دین تو کارش مهارت و استعداد بالقوه ای داره.

وقتی جاشوا هم سالنو ترک کرد چشمهام به دین و تیم بسکتبالش افتاد که بعد از ابراز خوشحالی داشتن از دین فاصله گرفته و با هیاهو سمت اتاق کمدهاشون می رفتن.
دین سرگرم حرف زدن با پسری به اسم ویل بود که حاضرجواب اما در عین حال درس خون بود.. از اونجایی که با من هم کلاس داشت می شناختمش، ادبیاتش نرمال بود ولی مشخص بود که داخل بسکتبال می درخشه.

نزدیک شون شدم تا که پسر قد بلند با دیدنم با هیجان بهم دست داد و به حرف اومد: آقای نووک، بازی چطور بود؟

کنار دین ایستادم و دستشو تکون دادم و جواب دادم: ویل.. تو گل کاشتی.

لبخند روی صورتش بزرگتر شد و سرشو تکون داد. دین همونطور که نگاه پر افتخارش روی ویل ثابت بود، به حرف اومد:
- من هم داشتم همینو بهش میگفتم.‌ اون واقعا توی این حرفه بهترینه.

ویل که مشخص بود با حرف های من و دین ذوق زده شده بود، توپ رو توی دستاش جا به جا کرد و جواب داد:
- ممنونم. البته که بخاطر تمرین های عالی شما بود که من تونستم پیشرفت کنم.

Don't You Love Me AnymoreWhere stories live. Discover now