Chapter1

703 96 10
                                    

موهای مشکی و پر پشت پسر روی بالشت سفید خودنمایی می کرد
چشمای کاراملی درشتش تازه گرم خواب شده بودن
که صدای جیغ های پیاپی تونستن از خواب بیدارش کنن

چشماش پر اشک شده بودن عادت نداشت اینطوری از خواب بیدار بشه اونم این موقع شب عروسک کوچولوش رو در بغل گرفت و با دو به طبقه ی پایین خونه رفت تا به مامانش از صدای جیغ ها بگه ولی
با دیدن صحنه روبرو ش جا خورد وترسیده به سمت مادرش که  دربغل پدرش بود رفت هیچ وقت مامانش رو اینطوری ندیده بود با صدای لرزون گفت

- ماما چی شده چرا گریه میکنی
سرشو کج کرد و دستش و رو گونه ی مادرش گذاشت مادرش آهی کشید و بی توجه به پسر کوچولوش از بغل یاسر بیرون اومدو رو بهش گفت

- یاسر دیگه نمیتونم تحمل کنم تروخدا منو ببر بیمارستان میدونی ک نمیتونم اینجا بشینمو منتظر باشم

زین لب پاینشو بیرون داد و اخماش و تو هم کرد از اینکه مامانش بهش جواب نداده بود ناراحت شده بود بالاخره همیشه حتی تو بدترین شرایطم توجه ها برای زین بود رو به صفا کرد و با صدای حرصی گفت
- مامان مگه مریضه که می‌خواد بره بیمارستان
صفا اخمی‌ کرد و با چشم و ابرو به دنیا فهموند که زین و ببره تو اتاقش
دنیا نفسش رو بیرون داد و با لبخند به سمت زین برگشت

- داداش کوچولو من یه عروسک جدید خریدم بیا بریم باهاش بازی کنیم

زین لجوجانه پاهاشو رو زمین کوبید و گفت
- نمیخوواااام  گفتم مامان چرا می‌خواد بره بیمارستان
ولیحا با اعصبانیت سرش داد زد و ازش خواست که به اتاقش بره تو اون وضعیت وقت این نبود که نازشو بکشن 
زین جیغ کشید و خرسشو به طرف ولیحا پرت کرد و به سمت اتاقش دوید و با خودش غر غر کرد
"ولیحای جیغ جیغو اصلا با همشون قهرم"
درواقع انتظار این رفتار هارو هیچ‌ وقت نداشت








زین که تا به الان خوابش نبرده بود با صدای بوق سمت پنجره رفت و قفلش رو باز کرد و تا کمر از پنجره بیرون رفت
وقتی مادرش رو کنار لیام دید تعجب کرد و کمی هم خوشحال شد به هر حال لیام همبازیش بود حتی اگه بودنش تو این ساعت اینجا عجیب باشه بازم زین و خوشحال میکنه
با خنده در اتاق و باز کرد و از روی نرده ها سر خورد به سمت پایین
- هعیییی لی تو اینجا چیکار میکنی خاله کارن کجاست عمو جف نیومده

لیام با شنیدن حرف زین هق هقاشو از سر گرفت که باعث شد زین برای بار چندم تعجب کنه تریشا چشم غره ای حواله زین کرد که باعث شد ابروهای زین بالا بپره مگه چیز بدی گفته بود

- زین لیام دیگ پسر ماعه عمو و خاله رفتن یه جای خوب و لیامو به ما سپردن و این ینی لیام دیگه برادرته


****
خوب بچه ها این پارت اوله و کوتاهه تقریبا فک‌ کنم تا پارت ۱۳ پارتا کوتاه باشن ولی زود به زود اپ میکنم بعدا خوب میشه البته ینی پارتا طولانی میشن امیدوارم لذت ببرید
دوستون دارم 💗

My jealous love Where stories live. Discover now