Chapter 9

337 67 23
                                    



Third POV

‎نفس های آرومش نشان از خواب بودنش میداد
‎آروم تر از همیشه خوابیده بود
‎سکوت اتاق سرتا سر سفید حس خوبی رو بهش نمیداد

‎اون بی آزار ترین بود
‎همیشه با زورگفتنای زین کنار میومد
‎هیچ وقت هم از دست زین شاکی نمیشد
‎درسته اونم مثل بقیه زینو فراموش کرده بود
‎ولی باز هم بهتر از همه اشون بود

‎نفس عمیقی کشید تا جلوی ریختن اشکاش رو بگیره
‎اگر اتفاقی براش میوفتاد قطعا زین  نمیتونست دووم بیاره

‎لبخند آرومی زد و زمزمه وار خاطراتشونو یادآوری کرد

‎- یادته بچه بودیم تو رفته بودی بیرون تا بازی کنی بعد یه پسر
‎بهت گفت که تو چه خشگلی

‎آروم خندید

[flash back]

‎دختر کوچولو کنار کوچه اشون نشسته بود و با دلبری با عروسکش
‎حرف میزد و نازش میکرد و گه گاهی برادرشو نگاه
‎میکرد که درحال بازی با بقیه بود

‎پسر جدیدی که تازه به اونجا اومده بهش نزدیک شد

‎هعی دختر تو زیادی خشگلی -

‎زین که از دور متوجه نزدیک شدن اون شده بود
‎سریع خودشو با خواهرش رسوند و با اخم به اون پسر نگاه کرد

‎:با لحن بچگونه قشنگش به پسر گفت

‎معلومه که خشگل ولی ابجی من فقط من -

‎اون پسرم با پرویی گفت

‎ کوچولو بهتره تقسیمش کنم -

‎زین انگار که بخوان یه تیکه از جونشو ازش جدا کنن
‎با چشم های ریز شده بهش نگاه کر
‎و با اشاره به دوستاش ازشون خاست که بیان نزدیک

[end of flashback]

- هیچ وقت یادم نمیره که با لویی و نایل چه بلایی سرش آووردیم
‎میدونی اون موقع وقتی گفت باید تقسیمش کنی
‎حس کردم میخاد قلبمو از تو سینمو بکشه بیرون و یه تیکه اش
‎رو بِبُر و دوباره بزارتش سر جاش
‎ویلیحا الانم همون حس و دارم من خیلی وقته که همتونو از دست دادم
‎همون وقتی ک لیام اومد
‎ولی دیگ اینجوریشو نمیتونم تحمل کنم
‎مطمئنم که میتونی از پسش بر میای

‎با صدای در از جاش بلند شد
‎تریشا جلو اومد و زین و تو بغلش کشید

‎زین اون خوب میشه اینجوری خودتو ناراحت نکن -  

My jealous love Where stories live. Discover now