Chapter 35

290 57 123
                                    

Liam POV

از همه چی متنفرم
من خیلی بی ارزه ام هیچ کاری نمیتونم بکنم
کی بهم گفت لیاقتشو دارم اصلا!؟

لبم تقریبا زیر دندونام درحال له شدن بود
پاهام تند تند تکون میخورد ، با انگشتام ضرب گرفته
بودم روی میز

خوشحالم که حداقل بچه ها دورم نیستن
وگرنه یه توضیح باید به اونا میدادم

به غذای رو به روم نگاه کردمو و نفسمو
کلافه بیرون دادم هیچ اشتها نداشتم
زین در ارامش کامل بود این چندوقت و هیچ
چیزی نشده بود غیر اینک بردمش تا پهلوشو چک
کنیم ، دکتر گفت شماها احمقید من ازتون خواسته
بودم مراقب باشید و بلا بلا بلا

درسته تقصیر منه و من حسابی کلافه و ناراحتم
اگه اجازه میدادم زین با جیجی باشه شاید...
فکر بهشم عذابم میده

با کشیده شدن صندلی رو به روم سرمو بالا
اووردم و با نواه رو به رو شدم

ن: میتونم بشینم؟

اروم سرمو با تردید تکون دادم
لبخند مهربون همیشگیشو زد و نشست
دستاشو توی هم گره زد و توی سکوت بهم نگاه کرد

هیچ تمایل حرف زدن نداشتم حتی دیگ از
مدرسه هم متنفر بودم مدرسه ای که زین توش
نیست ساکت و دلگیره...

شبیه خونه ای میمونه که همه ی ادمای داخلش
مردن و چندین ساله کسی بهش سر نزده
هیچی و هیچ جا بدون زین قشنگ نیست
به درد نمیخوره

ن: لیام درسته یه چیزایی بین ما گذشته ولی
هرچی که بود گذشت ما باهم دوست بودیم پسر
من میفهمم که یه چیزیت هست میتونی بهم اعتماد
کنی

مهربون و نگران ، نمیدونم چطور میتونه
انقد خوب باشه و بگذره از منی که دلشو
شکستم

لی: نمیدونم بخوام حرف بزنم یا نه
دلم میخواد فرو برم تو تنهایی و تاریکی

بالاخره زبون باز کردم بعد از چندین روز
هرچند تو خونه با زین همه چی متفاوت بود
همین که اون بهم لبخند بزنه کافیه تا همه چیو
فراموش کنم

ن: مشکل کجاست؟

لی: باید برم تا از بین نره چون اگه از بین بره
منم داغون میشم و میمیرم ، اما وقتی برمم نابود
میشم همه متنفر میشن ازم ... نمیدونم چجوری بگم
برات نواه

ن: دوراهی که ته هردوش مرگه اره؟

لی: دقیقا، اگ بمونم شاید بمیرم درحالی که زندم
اگ برمم میمیرم درحالی که برای یه امید میجنگم
اه اصا نمیفهمم چی میگم

My jealous love Where stories live. Discover now