Chapter 20

361 73 45
                                    

Zayn POV

از وقتی نایل رفته بود اعصابم داغون بود
بهتره برم پایین یه چی بخورم

تا از اتاقم اومدم بیرون صدای گریه های
لیام توجه امو جلب کرد

چرا داشت اینطوری گریه میکرد نمیدونم چرا
ولی انگار قلبم گرفت

سریع سمت اتاقش رفتمو بدون در زدن وارد
شدم

رو تخت نشسته بود و خودش و جمع کرده بود
دیدنش تو اون وضعیت باید خوشحالم میکرد
ولی نمیدونم چرا فقط کلافه تر و عصبی تر شدم

جوری که بهم نگاه کرد و دوباره زد زیر گریه
خدایا داره چه بلایی داره سر من میاد

ز: چی شده؟

جوابی بهم نداد و به گریه کردنش ادامه داد

ز: لیام میگم چی شده؟ کسی اذییتت کرده؟

یه دفعه از جاش پاشد و خودشو انداخت جلوی پام
با هق هق التماس میکرد و من فقط در حد فاک
قلبم داشت میسوخت

لی: زینی تروخدا تروخدا اینکارو نکن باهام
نرو با اون اینجوری ولم نکن قول میدم دیگه اذییت
نکنم زین تروخدا من من هرکاری بگی میکنم
فقط اینکارو نکن

ناخواسته یه قطره اشک از گوشه چشم افتاد
توام ادمی مالک ادمی احساس داری
چرا جلو خود لنتیتو میگیری

نشستم سریع کشیدمش تو بغلم
تو بغلم هق هق میکرد و میلرزید

ز: هیششش چی شده هوم؟ به زینی نمیگی؟
من چیکار کردم؟

مثل بچه ها که نفس میکشن موقع گریه میلرزن
تو بغلم با هر نفسش می‌لرزید ، من بیشتر به خودم فشارش دادم

چرا تا حالا نفهمیده بودم که لیام بغلی ترین موجود
دنیاست؟؟

لی: تو..تتتت..وو تو مممیی..میی..خاا..ییی
وو..لمم ک..کنیی

ز: کدوم احمقی گفته من میخوام ولت کنم؟ تا اخر عمرت
قرار منو تحمل کنی

داشتیم مثل زوجایی حرف میزدیم که انگارچند
ساله باهمن و فاک فکر به این موضوع باعث شد
لبخند بزنم

چه فاکی داره به سر من‌ میاد

لی: و..ولییی ت..تت..تو گففففتی بب..بهش فر..رصت
ممی..میدی

نکنه لیام حرفای منو نایل و شنیده ؟
فاک فاک فاک

خدا بگم نایل و چیکار کنه نگاه کن چه بلایی سر
بچم اووردن
صبر کن ببینم بچمممم خدایه مننننن

My jealous love Where stories live. Discover now