Chapter 29

436 70 116
                                    

*ادیت نکردم . وی گشاد است😂❤️

Third person

لویی و هری شب رفتن و پیششون نموندن
از سرشب همشون  یه جوری رفتار کرده بودن
و حسابی لیام کنجکاو رفتارای عجیبشون میکردن
اما خوب اون گذاشت به حساب خستگی و این چیزا

زینم از وقتی رفته بودن توی تخت همش داشت غلط
میزد و سعی میکرد خیلی به لیام نزدیک نشه
خوب دلیلش مشخص بود اما کی گفته لیام
قراره بدونه!؟

لیام فقط فکر میکرد شاید اینم به خاطر اینه ک دردش میگیره هان!؟
خب پس چرا خابش نمیبرد!؟

دیگه واقعا لیام داشت کلافه میشد

لی: زین چیزی میخوای!؟

زین سریع هول کرد چی بگه!؟
وقتی میدونه پسرش حتی فکرش سمت خواسته اش نمیره
ز: هان امم نه خوب نه

لیام چشماشو چرخوند هرچند میدونست زین 
نمیتونه تو تاریکی ببینه

لی: میشه بیام بغلت اگه اذییت نمیشی!؟

خوب چرا نره بغلش وقتی دردش نمیگیره یا اذییت
نمیشه شاید اینطوری اونم خابش بره
اما زین به چیز دیگه ای فکر میکرد

اگه نمیتونست خودشو کنترل کنه و لیام اذییت میشد چی!؟
اون زیادی جلوی لیام ضعیف شده بود

ز: اممم اخه من ...میدونی که چیز... کلیه ام اره
کلیه ام درد میگیره

کلیه اش اصلا هم درد نمیکرد فقط یه بهونه کوچولو بود
لیام به پهلو سمت زین خوابید و نگاهش کرد

لی: ولی من بغل میخام

لباشو اویزون کرد تا مثلا دل زین به رحم بیاد
اما لیام که میدونست تاریکه و زین لبای
قرمز و برامده اش رو نمیبینه
پس واقعا دلیلی نداشت اینکارو بکنه چون مطمئن بود
صورتشو نمیبینه اما اینا تقریبا یه جورایی عادت شده
بودن براش

ز: لیی..لیام

با لرزش اسمشو صدا زد و تو دلش خودشو لعنت
کرد که نمیتونه خودشو کنترل کنه
اخمای لیام کم کم تو هم رفتن

لی: موضوع چیه زین

ز: ه..هه..هییچی بیا بغلم

سعی کرد با رسوندن لیام به خواسته اش حواسشو از خودش
پرت کنه
دیگه لیام واقعا مطمئن بود اینا یه چیزیشون هست
رفت توی بغلشو سرشو روی سینه ی زین گذاشت
زین انگشتاشو لای موهای لیام فرو کرد

My jealous love Where stories live. Discover now