Chapter 28

365 67 90
                                    

Zayn POV

صدای زنگ خونه به صدا در اومد و این
باعث شد هری که تو حلقم بود و داشت خواص
انواع و اقسام چیزا رو برای درمان زودترم توضیح میداد
ازم فاصله بگیر

انگار نه انگار این پسر تا دیروز نمیخاست سر به
تن من باشه ، پا به پای لیام و لویی مراقبم بود و
تقریبا میشه گفت باهام صمیمی شده بود

خوب باید اعتراف کنم اون وزغ واقعا ادم خوب
و مهربونی و من ازش بدم نمیاد البته اگه به لیام
خیلی نزدیک نشه

ر: زینننن

با شنیدن صداش فقط اخمام بودن که بهم گره
خوردن حتی دلم نمیخاست تو صورتش نگاه کنم
دختره ی احمق

قبل از اینک بخواد خودشو بکن تو حلق من
لیام از جاش بلند شد و جلوی روش ایستاد
و مانع از رسیدنش به من شد

لی: نمیدونم چرا اینجایی ولی بهتره ازش فاصله
بگیری

لیام واقعا اعصبانی بود و من بهش حق میدادم
لنتی روبی به طور کامل گند زده بود

ر: بکش کنار لیام مگر اینک بخوای بازم اتفاقای
قشنگ چند وقت پیش و برات تکرار کنم و درضمن
یادت نره که زین از تو متنفر باشه؟؟

واقعا کنجکاو بودم ببینم چند وقت پیش چی  رخ
داده که روبی داشت برای لیام یاد اوریش میکرد

ز: روبی دهنت و ببند و بشین روی مبل همونطورم
که لیام گفت به من نزدیک نشو

روبی حسابی حرصی شده بود اینو صورت قرمزش و دستای مشت شدش به طور واضحی نشون میداد
اما تنها کاری که کرد انجام دادن حرف من بود

لیام کنارم با کمی فاصله نشست
لیام پین خودت میپری بغلم
با لبخند خبیثم بهش زل زدم

لو: ملکه عنترا چطوره ؟؟؟

ر: خفه شو لویی

لویی قطعا امروز یه بلایی سر روبی میاوورد
اون واقعا از دستش اعصبانی بود
و جالبیش اینجاس که به خاطر اینک اون لیامو
به خطر انداخت ازش اعصبانیه ، لیامی که پدرشو
دراوورده بود

لویی اون واقعا بهترین فرد زندگیم بوده
اون لنتی بخاطر من هرکاری میکنه و این حس
قشنگی داره

لویی فراتر از یه دوست اون برادرمه

بیلی ، کارا و نواه ، نایل و نیک

همه یکی پس از دیگری اومده بودن
از همون اول هم فهمیده بودن که این یه مهمونی
فاکی نیست

My jealous love Where stories live. Discover now