Chapter 36

659 75 39
                                    

هوا افتابی و گرم بود ، نه اونقدری که پوست
بدن و اذیت کنه گرمای لذت بخشی داشت
ولی درون یخ زده رو کی میتونه گرم کنه!؟
خورشید!؟؟؟

حتی اگه بیوفتی تو آتیش هم گرم نمیشی
لبای همیشه سرخش، سفید شده بودن اما
همچنان خونی که بخاطر کنده شدن زیاد
روی پوست لبش بود قرمز‌ نگهش میداشت

انگار خدا یه قرارداد امضا کرده بود نه!؟
که تو اوج خوشی ، بدترین چیز و سر راهش
بزارم

یه کاغذ که فقط با چندتا کلمه تزئین شده
گاهی وقتا میتونه حتی ادم بکشه

به خونی که از دستاش روی زمین میوفته
نگاه میکنه دلش میخواست سر خودشو بترکونه

از اینکه همه چی مثل فیلم از جلوی چشماش
میگذشت متنفر بود

ولی اخه چرا!؟
کجای راه اشتباه رفته بود
از همه چی گذشته بود از همه چی

مگه نمیگن برای اینک به بهترینا برسی باید از
یه سری چیزات بگذری!؟

زین ک از همه چیش گذشته بود

کاغذ مچاله شده رو از روی زمین برداشت و
روی میز گذاشت با ارامش شروع کرد به
تمیز کردن خونه ای ک فرقی با میدون جنگ
نداشت

حتی به اینک موقع جمع کردن شیشه های شکسته
دستاش میبریدن هم اهمیت نمیداد
درواقع حسش نمیکرد

همه جارو به حالت اولش برگردوند
دستای خونیشو شست و با دستمال به جون
خونایی ک روی زمین ریخته بودن افتاد تا
پاکشون کنه

دیگه اثری از اون آشوب قبلی نبود
انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده

با سکوت و ارامش روی مبل نشست
چشماشو دوخت به در

ترسناکه بزنی همه چیو بشکنی نابود کنی
داد بزنی مشت بزنی و بعد اروم یه جا
بشینی

مغزش سکوت کرده بود
قلبش سکوت کرده بود
شبیه دستگاهی شده بود که خاموش شده

بدنش بدون اینک بفهم جلو عقب میشد
بدون پلک زدن به یه جا خیره شده بود
انقدر که چشماش میسوخت

مثل دیوونه ها یهو با صدای بلند زد زیر
گریه ، پاهاشو توی بغلش گرفت بلند
بلند حرف میزد و گریه میکرد

ز: لیاممم چرا میخوای بریی

فقط همین یه جمله رو میگفت و گریه میکرد

ز: لیامه من چیکار کردم که منو میخوای ول کنی

دوباره ساکت شد و یه دفعه سرجاش ایستاد

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 19, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

My jealous love Where stories live. Discover now