تق تق !!!
تق تق تق !!!!!
تق تق تق تق !!!!!!!
شخصی با شدت در میزد اما هیچ نشونه ای ناشی از وجود ادم زنده ی توی خونه نبود !
تق تق !!!!!!
هری با کلافگی پتو رو بیشتر روی خودش کشید تا شاید سپری در برابر صدای در زدن شه ، دیگه نمیدونست بیشتر از این میتونه نادیده بگیره یا نه واقعا چرا هرکی که پشت در بود بیخیال نمیشد ؟؟
تق تق تق !!!!
_ هری محض رضای خداا درو باز کن !!!
هری با درماندگی سرش را زیر بالشت گذاشت تا کمتر صدای در زدن و فریاد ولبراگ را بشنود فریاد زد : نمیشه خودت باز کنی ؟؟؟
هر دو نفر در حال فریاد زدن از سمت دیگری از خانه بودند و توجهی به شخص پشت در نمی کردند
_من تابلو عم چجوری باید درو باز کنمممم؟؟؟
هری با کلافگی از جایش نیم خیز شد و داد زد : کریچر کدوم گوریه ؟؟؟
ولبراگ با حرص در جواب هری فریاد زد : خودت فرستادیش نون فرانسوی تازه بگیرهه گمشو درو باز کن !
هری سرش را به عقب پرت کرد و به خودش لعنت فرستاد همین امروز باید جن خونگی رو میفرستاد بیرون ؟؟ غرولند کنان پله ها را یکی دوتا پایین امد سر راهش نگاه بی حسی به تابلو ی ولبراگ که حالا ساکت شده بود و اخم به هری نچ نچ می کرد انداخت .
صدای در زدن هنوز به گوش میرسید هری با صدای بلندی فریاد زد : اومدم ......اومدم !
قبل از اینکه در رو باز کنه نگاهی به خودش کرد که مطمعن بشه شب قبل با لباس ناجوری نخوابیده بوده . تیشرت سفیدش کمی چروک بود ولی به درک باید بفهمن ساعت نه صبح وقت خوبی برای سر زدن به یه پسر هجده ساله ی خسته نیست !
قبل از اینکه در رو باز کنه چشم هاشو به هیچ کس چرخوند و نگاه منتظری به شخص پشت در انداخت اما با دیدن خانم ویزلی اخمش کامل از بین رفت و جایش را به لبخند گشادی داد.
_ خدایا هری چرا درو باز نمیکنی ؟ سلام عزیزم
هری تک خنده ای کرد و سلام داد : ببخشید دیر شد خواب بودم .
دستی پشت سرش کشید و خانم ویزلی و به سمت اشپز خونه هدایت کرد : سورپرایز شدم فکر نمیکردم این وقت صبح بیاید اینجا .خانم ویزلی با سرزنش گفت : هری ساعت ده صبحه .....نباید بیدار شی ؟
هری دستشو پشت سرش برده بود و درحالی که خمیازه میکشید جواب داد : خسته بودم این روزا فقط استراحت میکنم .
خانم ویزلی نگاه مهربانی به اون انداخت : بایدم استراحت کنی بعد از تمام چیزایی که گذروندی واقعا حقته پسرم .... برای هاگوارتز ثبت نام کردی ؟ رون به من گفته که خودش میخواد سال هفتم رو تموم کنه گفتم شاید تو هم بخوای نظرت چیه ؟
هری با یاداوری مکالمه ی چند روز پیشش با جورج لبخند گشادی زد : اره البته منم میخوام سال هفتممو تموم کنم !! یه سورپرایز کوچولو هم برای شما داریم
چشمکی را ضمیمیه ی حرفش کرد معلوم بود که از اخرین فرصت تحصیل در هاگوارتزش استفاده میکرد ! به طرف دیگه ی اشپزخانه رفت خداروشکر کریچر قبل از رفتنش قهوه درست کرده بود . قفسه های اشپز خانه به لطف جن خانگی پیر تمیز بودند و تمام ظرف و ظروف ها در جای خودشون قرار داشتند .
هری رادیو ی روی میز را روشن کرد صدای رادیو که با جادو بلند شده بود اهنگ Calling on me رو پخش کرد هری با شرمندگی به خانم ویزلی نگاه کرد : شرمنده رادیو ش ماگلیه سلستینا واربک نداره!
خانم ویزلی لبخندی به شیرینی پسر رو به روش زد لحن شاد و شنگولش نشان میداد روز های خوبی رو میگذرونه و این چیزی بود که مالی رو واقعا خوشحال میکرد .
هری دو ماگ قهوه را روی میز گذاشت : ببخشید کریچرو فرستاده بودم نون تازه بگیره ولی هنوز برنگشته ...
خانم ویزلی در حالی که ماگ قهوه رو برمیداشت گفت : نه عزیزم لازم نیست زحمت بکشی من صبحانه خوردم ... برای خودت بد نیست انقدر دیر صبحانه میخوری ؟
هری که کمی از قهوه ی داغش را خورده بود با مکث گفت : نه نه من عادت دارم طبیعیه .
هری روز بعد از جنگ هاگوارتز بی هیچ توضیحی به خانه ی قدیمی پدر خوانده اش رفته بود و پس گذروندن وقت زیادی برای تعمیر اونجا تصمیم گرفته بود که همونجا زندگی کنه ، بی شک میتونست بگه یک ماه گذشته از بهترین روز های زندگیش بوده البته اگه خسارت های جنگ و در نظر نمیگرفت .
در نهایت احساس میکرد که عادیه ، احساس میکرد یه پسر نورمال هیجده ساله ست و این حس خوبی داشت . البته رون و هرماینی عقیده داشتن که هری از دنیای جادو دور شده . اونم فقط چون برای خودش گوشی خریده بود !!!! اون داره تو قرن بیست و یکم زندگی میکنه نباید که مثل غار نشینا رفتار کنه ؟ یا مثلا نگه داشتن تلویزیون تو خونه چه ایرادی داره ؟؟ هری حوصله ش سر میرفت تلویزوین وسیله خوبیه چه ماگل باشی چه جادوگر !
هری تمام مدت فکر میکرد که کار خوبی کردن که بدون اینکه به رون و هرماینی بگن با دوقلو ها و جینی رفتن مسابقه ی فوتبال . رون انقدر روی مساعل دنیای جادو و ماگل ها حساس شده بود که هری نتونست دعوتش کنه که با هم فوتبال ببینن .
هری فقط میخواست امتحان کنه همین ! اون خودش خوب میدونه که کوییدیچ بازیه بهتری البته به شرط اینکه تماشاچی نباشی !
برنامه های زیادی داره و الان بهترین موقع برای هاگوارتز رفتنه چون فرصت دیگه ای براش پیش نمیاد . هری میخواد تمام کارهایی که میتونست توی شش سال قبل بکنه رو توی سال اخر انجام بده و کمک هم نیاز داشت که البته خودش از راه رسیده بود .
لبخند گرمی به خانوم ویزلی زد : البته که میرم من باید تحصیلاتمو تموم کنم ! الکی که نمیشه بهم مدرک بدن روی کارهایی که قبلا کردم .
سپس با صدای ارام تری پرسید : میتونم یه خواهشی ازتون بکنم ؟
************
های
این فنفیک دراریه و ژانر زندگی روزمره - اجتمایی دارهپارت ها هم معمولا کوتاهن
ولی روند فن فیک ارومه و از بعد از جنگ هاگواترز شروع میشه و سال هفتم هری و دراکو رو نشون میده .
Love U all
YOU ARE READING
Always [Drarry]
Fanfictionهری یه نقاشی پاره پاره شده بود، و دریکو کسی که این شاهکار رو میپرستید.