Chapter one : Before him

4.1K 417 142
                                    

تق تق !!!

تق تق تق !!!!!

تق تق تق تق !!!!!!!

شخصی با شدت در میزد اما هیچ نشونه ای ناشی از وجود ادم زنده ی توی خونه نبود !

تق تق !!!!!!

هری با کلافگی پتو رو بیشتر روی خودش کشید تا شاید سپری در برابر صدای در زدن شه ، دیگه نمیدونست بیشتر از این میتونه نادیده بگیره یا نه واقعا چرا هرکی که پشت در بود بیخیال نمیشد ؟؟

تق تق تق !!!!

_ هری محض رضای خداا درو باز کن !!!

هری با درماندگی سرش را زیر بالشت گذاشت تا کمتر صدای در زدن و فریاد ولبراگ را بشنود فریاد زد : نمیشه خودت باز کنی ؟؟؟

هر دو نفر در حال فریاد زدن از سمت دیگری از خانه بودند و توجهی به شخص پشت در نمی کردند

_من تابلو عم چجوری باید درو باز کنمممم؟؟؟

هری با کلافگی از جایش نیم خیز شد و داد زد : کریچر کدوم گوریه ؟؟؟

ولبراگ با حرص در جواب هری فریاد زد : خودت فرستادیش نون فرانسوی تازه بگیرهه گمشو درو باز کن !

هری سرش را به عقب پرت کرد و به خودش لعنت فرستاد همین امروز باید جن خونگی رو میفرستاد بیرون ؟؟ غرولند کنان پله ها را یکی دوتا پایین امد سر راهش نگاه بی حسی به تابلو ی ولبراگ که حالا ساکت شده بود و اخم به هری نچ نچ می کرد انداخت .

صدای در زدن هنوز‌ به گوش میرسید هری با صدای بلندی فریاد زد : اومدم ......اومدم !

قبل از اینکه در رو باز کنه نگاهی به خودش کرد که مطمعن بشه شب قبل با لباس ناجوری نخوابیده بوده . تیشرت سفیدش کمی چروک بود ولی به درک باید بفهمن ساعت نه صبح وقت خوبی برای سر زدن به یه پسر هجده ساله ی خسته نیست !

قبل از اینکه در رو باز کنه چشم هاشو به هیچ کس چرخوند و نگاه منتظری به شخص پشت در انداخت اما با دیدن خانم ویزلی اخمش کامل از بین رفت و جایش را به لبخند‌ گشادی داد.

_ خدایا هری چرا درو باز نمیکنی ؟ سلام عزیزم

هری تک خنده ای کرد و سلام داد : ببخشید دیر شد خواب‌ بودم .
دستی پشت سرش کشید و خانم ویزلی و به سمت اشپز خونه هدایت کرد : سورپرایز شدم فکر‌ نمیکردم این وقت صبح بیاید اینجا .

خانم ویزلی با سرزنش گفت : هری ساعت ده صبحه .....نباید بیدار شی ؟

هری دستشو پشت سرش برده بود و درحالی که خمیازه میکشید جواب داد : خسته بودم این روزا فقط استراحت میکنم .

خانم ویزلی نگاه مهربانی به اون انداخت : بایدم استراحت کنی بعد از تمام چیزایی که گذروندی واقعا حقته پسرم .... برای هاگوارتز ثبت نام کردی ؟ رون به من گفته که خودش میخواد سال هفتم رو تموم کنه گفتم شاید تو هم بخوای نظرت چیه ؟

هری با یاداوری مکالمه ی چند روز پیشش با جورج لبخند گشادی زد : اره البته منم میخوام سال هفتممو تموم کنم !! یه سورپرایز کوچولو هم برای شما داریم

چشمکی را ضمیمیه ی حرفش کرد معلوم بود که از اخرین فرصت تحصیل در هاگوارتزش استفاده میکرد ! به طرف دیگه ی اشپزخانه رفت خداروشکر کریچر قبل از رفتنش قهوه درست کرده بود . قفسه های اشپز خانه به لطف جن خانگی پیر تمیز بودند و تمام ظرف و ظروف ها در جای خودشون قرار داشتند .

هری رادیو ی روی میز را روشن کرد صدای رادیو که با جادو بلند شده بود اهنگ Calling on me رو پخش کرد هری با شرمندگی به خانم ویزلی نگاه کرد : شرمنده رادیو ش ماگلیه سلستینا واربک نداره!

خانم ویزلی لبخندی به شیرینی پسر رو به روش زد لحن شاد و شنگولش نشان میداد روز های خوبی رو میگذرونه و این چیزی بود که مالی رو واقعا خوشحال میکرد .

هری دو ماگ قهوه را روی‌ میز گذاشت : ببخشید کریچرو فرستاده بودم نون تازه بگیره ولی هنوز برنگشته ...

خانم ویزلی در حالی که ماگ قهوه رو برمیداشت گفت : نه عزیزم لازم نیست زحمت بکشی من صبحانه خوردم ... برای خودت بد نیست انقدر دیر صبحانه میخوری ؟

هری که کمی از قهوه ی داغش را خورده بود با مکث گفت : نه نه من عادت دارم طبیعیه .

هری روز بعد از جنگ هاگوارتز بی هیچ توضیحی به خانه ی قدیمی پدر خوانده اش رفته بود و پس گذروندن وقت زیادی برای تعمیر اونجا تصمیم گرفته بود که همونجا زندگی کنه ، بی شک میتونست بگه یک ماه گذشته از بهترین روز های زندگیش بوده البته اگه خسارت های جنگ و در نظر نمیگرفت .

در نهایت احساس میکرد که عادیه ، احساس میکرد یه پسر نورمال هیجده ساله ست و این حس خوبی داشت . البته رون و هرماینی عقیده داشتن که هری از دنیای جادو دور شده . اونم فقط چون برای خودش گوشی خریده بود !!!! اون داره تو قرن بیست و یکم زندگی میکنه نباید که مثل غار نشینا رفتار کنه ؟ یا مثلا نگه داشتن تلویزیون تو خونه چه ایرادی داره ؟؟ هری حوصله ش سر میرفت تلویزوین وسیله خوبیه چه ماگل باشی چه جادوگر !

هری تمام مدت فکر میکرد که کار خوبی کردن که بدون اینکه به رون و هرماینی بگن با دوقلو ها و جینی رفتن مسابقه ی فوتبال . رون انقدر روی مساعل دنیای جادو و ماگل ها حساس شده بود که هری نتونست دعوتش کنه که با هم فوتبال ببینن .

هری فقط میخواست امتحان کنه همین ! اون خودش خوب میدونه که کوییدیچ بازیه بهتری البته به شرط اینکه تماشاچی نباشی !

برنامه های زیادی داره و الان بهترین موقع برای هاگوارتز رفتنه چون فرصت دیگه ای براش پیش نمیاد . هری میخواد تمام کارهایی که میتونست توی شش سال قبل بکنه رو توی سال اخر انجام بده و کمک هم نیاز داشت که البته خودش از راه رسیده بود .

لبخند گرمی به خانوم ویزلی زد : البته که میرم من باید تحصیلاتمو تموم کنم ! الکی که نمیشه بهم مدرک بدن روی کارهایی که قبلا کردم .

سپس با صدای ارام تری پرسید : میتونم یه خواهشی ازتون بکنم ؟

************

های
این فنفیک دراریه و ژانر زندگی روزمره - اجتمایی داره

پارت ها هم معمولا کوتاهن

ولی روند فن فیک ارومه و از بعد از جنگ هاگواترز شروع میشه و سال هفتم هری و دراکو رو نشون میده .

Love U all

Always [Drarry]Where stories live. Discover now