هری ابرو هاش رو بالا انداخت و دوباره سرش رو روی کتابش برگردوند .
ویلیام تلاش میکرد تا خودش رو جلوی کلاس کنترل کنه فقط دستش به اون پسره ی پررو میرسید ...
کلاس در سکوت بود و تنها صدایی که به گوش میرسید صدای ورق زدن کتاب ها بود همه ی دانش اموزا در حال خوندن بخشی از کتاب بودن اما هری با بی حوصلگی نگاه گذرا به کتاب مینداخت و بعد دوباره به استادش خیره میشد .
چند بار سعی کرده بود با چشمک زدن از کلاس بکشتش بیرون اما کارساز نبود و هری حوصله ش سر رفته بود ، کتاب خوندن تو کلاس واقعا کار خسته کننده ایه تقصیر اون که نبود!
با اینحال پرفسور لارنس جدی تر از همیشه اخم کرده بود و فقط وقتی هری خیلی ضایع بازی در میاورد بهش نگاه میکرد، همینطور که اخم ویلیام بیشتر میشد هری هم اخم کرد.
تو ذهنش اون مرتیکه ی بیشعور رو به هفتاد روش سامورایی میکشت و دوباره زنده میکرد یعنی چی که به هری توجه نمیکرد؟ این واقعا آخرش بود! اخم هری بیشتر شد و کتابش رو بست
دریکو کنارش اهی کشید و اروم به پاش زد با صدای خیلی کمی زمزمه کرد " نمیشه فقط نیم ساعت دیگه اروم بشینی؟" صداش یکم بلند تر از جوری شد که انتظار داشت احتمالا فقط بخاطر سکوت کلاس بود.هری حرصی و با اخم گفت " هنوز نیم ساعت از خسته کننده ترین کلاس دنیا مونده؟ ترجیح میدادم با امبریج کلاس داشته باشم حدقل قیافه ی وزغش خنده دار بود " صدای هری بلند تر از دریکو بود و برعکس اون کاملا از عمد بود جوری که مطمئن باشه هرکسی ته کلاس هم نشسته میشنوه
دریکو اهی کشید و کتابش رو بست اگه هری رو خفه نمیکرد مطمئن بود دعوا راه مینداخت، این سلیطه برای اینکه حوصله ش سر نره ادمم میکشت دعوا که سهله ...
تلفن همراهی که فرد بهش داده بود رو روشن کرد و از زیر میز به هری مسیج داد
_بیا بازی کنیم
هری با شنیدن نوتیفیکشن گوشیش سرش رو پایین انداخت و صفحه ی گوشی رو روشن کرد با دیدن پیام دریکو نیشخندی زد و تایپ کرد " اوه بوی واقعا دلت نمیخواد با من بازی کنی"
_ منظورم یه کاری بود که حوصلت سر نره احمق چرا انقدر رو مخی
هری تک خنده ای کرد که باعث شد ویلیام مشکوک بهش نگاه کنه و همین مجابش کرد ادامه بده " هرکاری میکنی بکن فقط بیشتر بخندونم "
دریکو اخم کوچیکی کرد و نوشت : نمیتونی خودت بخندی؟ میتونی به جاش یه تابلو بزاری رو پیشونیت و روش بنویسی ویلیام یا بهم توجه میکنی یا میدم از کون دارت بزنن بیشتر کار میکنه
هری دوباره خنده ی کوچیکی کرد و نوشت " موافقم یا به جاش میتونم واقعا از کون دارش بزنم "
هرچند اخم دریکو بیشتر شد، سرش رو بالا گرفت و ویلیام رو دید که کنجکاوانه به هری نگاه میکنه بالافاصله از ایده ی پیام دادن پشیمون شد هرچی که بود به نفع ویلیام یا تو این مورد هری کار کرد.

YOU ARE READING
Always [Drarry]
Fanfictionهری یه نقاشی پاره پاره شده بود، و دریکو کسی که این شاهکار رو میپرستید.