3

1.7K 289 280
                                    


کوله اش رو روی شونه هاش جا به جا کرد و راه افتاد ، ایستگاه کینگز کراس مثل همیشه شلوغ بود ، ماگل ها بی توجه به هری ‌راه خودشونو میرفتن و البته که نباید توجه میکردن واقعا بهش نمیخورد که یه جادوگر باشه و با کوله ی خاکی رنگ برزنتی ش داره به مدرسه ی جادوگری میره !!

روی شلوار جین مشکی رنگش زاپ خورده بود و تو یه قسمت هاییش پاره بود ، تیشرت سفید رنگش یکم زیاد تر از حد معمول بلند بود . هرچند چون تیشترت سفید ساده ای بود و هیچ طرح و نقشی روش نداشت زیاد توی چشم نبود .

هری به جای عینک گرد معمولی ش عینک افتابی زده بود و کلاه کپ مشکی رنگی روی موهای سیاه و بهم ریخته ش داشت .

البته اگه هری میخواست با تیپش تو جادوگر بودن خودش و خانوادش گند بزنه بیشتر از اینم میتونست جلو بره ‌.... نمیتونست ؟

اون تیپ خودشو با هدفون طوسی رنگ روی گردنش کامل کرده بود . با این وجود هیچ کس به اون شک نمیکرد و همه به حالت عادی از کنارش رد میشدن ،‌ هرچند مدام به این و اون میخورد و سریع معذرت خواهی میکرد ، که دلیلی نداشت جز گوشی توی دستش که اجازه نمیداد حواسش به راه باشه .

نگاهی به ساعت گوشیش انداخت ، هنوز ساعت یازده بود . قطار اون سال ساعت 11:30 حرکت میکرد پس‌ هری هنوز وقت داشت ‌ .

بین سکو ی شماره ی نه و ده وایساد بعد از نگاه گذرایی به گوشیش ، اونو توی‌ جیبش گذاشت .

نفس عمیقی کشید و لبخند گشادی زد انقدر خوشحال بود که میخواست دست هاشو باز‌ کنه و مثل احمق ها بگه " سلامممم هاگوارتز " البته اون نگفت چون مسلما نمیخواست با لباس برعکس‌ ببرنش تو بیمارستان .

با رضایت خاصی به اطرافش نگاه کرد ، همیشه با خانواده ی ویزلی حدقل یک نفر بود که خیره نگاهشون کنه ،‌ چند تا چمدون عجیب و غریب و خانواده ای که لباس های دراز و بلند پوشیده بودن چیزی نبود که مردم رو به خودش جذب نکنه و باعث نگاه خیره ی اون ها نشه ، که به لطف تیپ هری و ظاهر فوق العاده ش که هیچ شباهتی به یه جادوگر نداشت کسی‌ نگاهش نمیکرد .

پس‌ یکم نزدیک تر رفت و به طور نامحسوسی از مانع دیوار گذشت و وارد سکو ی نه و سه چهارم شد .

نفس راحتی کشید و نگاهشو به سمت قطار قرمز رنگ هاگوارتز داد ، دانش اموزا که اکثرا ردا های جادوگری شونو پوشیده بودن این طرف و اون طرف میرفتن ، هری با چشم هاش دنبال خانواده ی موقرمز گشت و وقتی اون ها رو کنار هرماینی پیدا کرد اروم راهشو به اون طرف کشید.

با رسیدن به اون جمع نسبتا کوچیک لبخندی زد و دستشو روی شونه ی فرد گذاشت ، هرچند راحت نبود مثل قبل با فرد رفتار کنه ، از روزی که جینی بهش گفته بود فرد فهمیده به طرز ضایعی از اون دوری میکرد .

با اینحال اون روز دیگه نمیتونست نادیده ش بگیره پس سعی کرد دوستانه برخورد کنه . لبخندشو حفظ کرد و با همه احوالپرسی کرد ، صداش یکم اروم بود رون بهش لبخند میزد و سعی میکرد با گذاشتن دستش پشت هری بهش احساس صمیمت بده اما هری فقط لبخند کوچیکشو نگه داشت .

Always [Drarry]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ