27

653 108 120
                                    


باد سرد ژانویه موهای هری رو تکون میداد اما اون پسر بی توجه به سردرد وحشتناکش و هوای سرد، توی بالکن ایستاده بود و سیگار میکشید.

ساعت ده صبح بود و اون حدودا نیم ساعتی میشد بیدار شده بود و تقریبا اخرای پنجمین سیگارش بود، دیشب رسما یه فاجعه به تمام معنا بود هری مطمئنه خونه ش منفجر شده و برای اینکه اینو بدونه حتی لازم نیست از هال بره بیرون.

چند نفری که نمیشناسه گوشه کنار هال بی هوشن، احتمالا از شب قبل دیگه نرفتن تد و جودی روی یکی از کاناپه همدیگه رو بغل کرده بودن و خواب بودن.

تمام خونه کثیفه و همه جا بطری های خالی و لیوان های پلاستیکی ریخته، تزیینات کریسمس افتاده بودن و درخت یه مقدار کج شده بود، هری فقط منتظر بود بقیه از نظر دور بشن تا خونه رو با کریچر تنها بذاره واقعا راهی نداشت خودش بتونه یه فکری به حالش بکنه.

ترسناک ترین بخش ماجرا، زیاد بودن مهمونا یا حتی نامرتبی خونه نبود، وحشتناک ترین بخش این بود که هری صبح زود تو بغل دریکو از خواب بیدار شده بود، اولش نمیدونست چرا اونجاست و چرا سرش رو سینه ی دریکو روی کاناپه ی قرمز خوابه، جوری که اون رو بیدار نکنه سرش رو ازش جدا کرد و با احتیاط کنار رفت.

هیچ ایده ای نداشت چه اتفاقی افتاده ولی سرش به طرز وحشتناکی درد میکرد و انگار قرار بود منفجر بشه، فکر میکرد اولین کسی باشه که بیدار شده اما وقتی جسی پینک من رو تو بالکن دید متوجه شد اشتباه کرده.

جسی بهش سیگار تعارف کرد و هری هم سریعا قبول کرد، دیدن مرد با موهای صورتی تلنگری به ذهنش زد تا وقایع شب قبل رو به خاطر بیاره.

اون زیادی مشروب خورده بود و خودشم اینو میدونست با دریکو رقصیده بود حرف زده بودن مردم سر و صدا میکردن و ...
فاک! اون واقعا این کارو نکرده بود! اون واقعا روی پای دریکو خودش رو اونشکلی تکون نداده بود! این چه فاکی بود ...

سرش واقعا در حال انفجار بود و به یاد اوردن اتفاقات شب قبل واقعا کمکی نمیکرد، بدترین قسمت جایی بود که تصاویر پررنگ تر شد.

سر و صدای تد و مارشال ...تکون خوردن های مردم...بوسه ی کریسمس و حرف های جودی ...فریاد هایی که دقایق رو میشمردن ... سه دو یک ...
گرمی لب های دریکو ...و بوم!

دستی به سرش کشید و کلافه نگاهش رو چرخوند، راهی نبود ازش فرار کنه، هری لعنتی دیشب دریکو مالفوی رو بوسیده بود!

حس بدی تمام وجودش رو پر کرد، استرس و اظتراب نمیذاشت درست فکر کنه، هری اونو بوسیده بود! خودش و دریکو پسش نزده بود ...

الان که فکر میکرد دریکو هم به اندازه ی هری مست بود، هرچی نباشه هری خودش اون همه مشروب رو به خوردشون داده بود، احتمالا هیچ ایده نداشت که چیکار کرده و تو اون لحظه هم گیج و منگ بوده.

Always [Drarry]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant