chapter 27;✧☾

144 41 11
                                    

صبح روز بعد جو عمارت حتی سنگین تر هم شده بود و هیچ دلیل مشخصی نداشت ، هوا به سرد ترین حد خودش رسیده بود و مکالمه ها به کوتاه ترین شکل ممکن رد و بدل می شدن و تا حد ممکن هم کسی صحبت نمی کرد. لوهان پشت دیوار ایستاده بود و فکر می کرد که دقیقا چی باعث این حجم از سرمای عمارت شده و منتظر بکهیون بود تا اگه به نتیجه ای نرسید ازش بپرسه ، بالاخره امکان داشت یه مناسبی چیزی هم باشه که بکهیون ازش با خبره و همه به احترام اون مناسب رو حالت سایلنت رفته بودن و بهتر بود که لوهان هم بفهمه و ازش اطاعت کنه.

با دیدن بکهیون دستش رو تکون داد و پیس پیس کرد ، بکهیون بلافاصله برگشت سمت لوهان و متوجه شد که باید بره پیشش ، نگاهی به جایی کرد که لوهان احتمال داد میز غذاخوری باشه و بعد به سمت لوهان اومد.

-چیزی شده؟

لوهان سری تکون داد:میگم قضیه چیه؟ بجز اون اتفاق دیروزیه اتفاق دیگه ای افتاده که انقدر جو سنگینه؟ احساس میکنم قابلیت صحبت کردنم رو گرفته.

بکهیون با اضطراب اطراف رو نگاهی کرد:سالگرد فوت مادر کریسه ، رئیسم یکم روش حساسه. هر سال چند روز مونده بهش و چند روز بعدش کلا وضعیت یکم خطری میشه ولی امسال با چیزای دیگه قاطی شد یکم دیگه زیادی خطری شده. مراقب باش رو اعصاب رئیس نرید.

و بعد برگشت و لوهان یه سری خطوط قرمز رو روی گردنش دید ، اول متوجه نشد اما بعدش به سرعت چرخید سعی کرد تعجب رو از روی صورتش پاک کنه. لوهان از روی فهمیدن اطلاعات جدیدی که بهش داده شده بود سری تکون داد و برگشت داخل آشپزخونه ای که تا چند روز پیش پر از سر و صدا و حرف بود اما الان به سختی حتی صدای ظروف هم شنیده می شد.
سر میز صبحانه کای به خودش جرئت داد و به بکهیون گفت:چانیول رفت؟

بکهیون تعجب کرد:من از کجا بدونم؟ وقتی سر میز نیست حتما رفته دیگه.

کای شونه هاش رو بالا انداخت:از اونجایی که صورتت از خوشحالی و خجالت سرخ شده و گردنت حرف ها برای گفتن داره.

کریس نگاهی به گردن بکهیون انداخت:به نظر میاد دیشب بهتون خوش گذشته.

صورت بکهیون حالا به شدت سرخ شده بود ، بکهیون از زیر میز لگدی به پای کای زد در واقع فکر می کرد که پای کای رو زده تا اینکه شیومین گفت:متاسفم که نا امیدت می کنم اما اون پای من بود که لگد زدی اما تلاشت قابل توجه بود.

قبل از اینکه بکهیون بتونه واکنشی نشون بده کریس گفت:برای امروز.... میخوام که حواستون حسابی ب کارایی که می کنین باشه و خودتون هم دلیلش رو میدونید ، حواستون به میونگده هم باشه میخوام بلافاصله متوجه بشم اگه رفت سر قبر مادرم.

همه سرشون رو تکون دادن و دیگه حرفی زده نشده.

شیویینگ تقریبا هر تعداد آدمی که می تونست رو با خودش برده بود ، نمی تونست ریسک کنه که الان که رفته بود و می خواست گند بزنه به تمام نقشه های رنجون بخاطر چند تا آدم کمتر شکست بخوره ، این اجازه رو نمی داد و الان که جنازه آدم های رنجون رو روی زمین می دید به خودش افتخار می کرد که چه تصمیم خوبی گرفته بود. خونه روی تمام زمین یخ زده جاری شده بود و بوی خون توی هوا حتی از پونزده کیلومتری هم قابل تشخیص بود و چشم رو می سوزوند تنها کسایی که ایستاده بودن از آدمای شیویینگ بودن.
شیویینگ داد زد: باید یکم مواد توی این خراب شده باشه ، نمی دونم چه نوع مخدریه ولی هر چی که هست رو زیر ده دقیقه برام پیدا کنین. زود!
و طولی نکشیده بود که ماده ی سفید رنگ داخل دستش بود ، هروئین. توی دلش سلیقه ی رنجون رو تحسین کرد و بعد خنده ای کرد.
گفت: حالا وقتشه شب تا قبل از اینکه اون رنجون بی شرف بخواد قراردادش رو فسخ بکنه بریم و دخل اون کریس و رنجون رو با هم بیاریم.
و بعد بلند تر خندید و راه افتاد ، آدماش نگاهی رد و بدل کردن و دنبالش راه افتادن.

Mixed With Blood ;✧☾Where stories live. Discover now