chapter 2;✧☾

471 79 8
                                    

,;✧☾;,

*حال*

صبح روز بعد همه اعضا دور میز صبحانه جمع شده بودن ، کریس بدون اینکه سرش رو بالا بیاره در حالی که بیکنش رو تیکه میکرد گفت:بکهیون... تو تا یه مدت نامعلومی کارای دی او توی شرکت رو به عهده میگیری خودم یه کسی رو برای وظایف خودت پیدا میکنم نگرانشون نباش پس دیگه هر وقت که دلت کشید نمیای شرکت. فهمیدی یا نه؟

بکهیون اخم کوتاهی کرد:بله رئیس!

چانیول نگاهی به کریس انداخت و بعد سمت نگاهش رو به بکهیون تغییر داد پس قرار بود بیشتر از قبل بکهیون رو ببینه. لبخندی که بخاطر این فکر داشت نقش می بست رو فرو داد و بقیه ی صبحانه اش

رو خورد کریس بعد از اینکه صبحانه اش رو تموم کرد از جاش بلند شد و به سمت در عمارت رفت کای از زیر میز به پای بکهیون ضربه ای زد که باعث شد سرش بالا بیاد

کای آروم گفت:خب برو باهاش دیگه... پسر ، نگاهش کن!نشسته هنوز

بکهیون چند لحظه گیج کای رو نگاه کرد و بعد متوجه شد که باید دنبال کریس می رفته که صدای خودش در اومد که داد میزد:آقای بیون من نباید دنبالتون باشم پس به نفعته سریع تر ببینم که داری با ماشین لعنتیت پشتم حرکت میکنی!

بکهیون همونطور که کت چرمیش رو از روی صندلی بر می‌داشت داد زد:بله رئیس دارم میام!

و همراه شیومین از عمارت خارج شد کای با دیدن هزارمین کت چرمی بکهیون پرسید: این پسر چیز دیگه ای جز کت چرمی مشکی نداره که بپوشه؟پسر! میتونم برای تولدش چند دست کت و شلوار درست حسابی بخرم...

چانیول چشم غره ای به کای رفت و از دی او پرسید:خب پس این تنبیهته؟

دی او برای اولین بار توی امروز صحبت کرد:حداقل میتونم خوشحال باشم که کلا اختیاراتم رو ازم نگرفت و فقط یه بازه ی زمانی ای که ربط به خودم داره باید از شرکت و کارای باند دور باشم

چانیول از جاش بلند شد:خب اینم یه نوع خوش شانسیه باید حتما بری کلیسا و شکر کنی

و بعد به صورت نگران کای نگاه کرد ضایع بود که اون پسر حتما یه حسایی به دی او داره حتی در حد کراش! چانیول فکر کرد «این احمق از بچگیشم نمی تونست خودش رو کنترل کنه چه برسه به الان»

دی او به محض اینکه دید با کای تنها شده بلند شد و عصبی گفت:من...من باید برم و هر چه سریع تر کارام رو انجام بدم تا بتونم برگردم به شرکت... پس ببخشید

و موقعیت رو درک کرد کای دلسرد شده سرش رو آروم به میز کوبید و هوفی کشید هیچ وقت نمیتونست هیچ کاری بکنه آخرش هم یه گندی میخورد توش یا یهو موقعیت خراب می‌شد کای چند بار دیگه هم سرشو کوبید و در آخر بلند شد و خودش هم رفت.

,;✧☾;,

-خب حالا قراره با این همه پول چیکار کنیم؟

سوهو قیافه ای گرفت:نمیدونم ولی میدونی چیه؟خوشم اومد بیا یه بار دیگه هم محموله اشونو بزنیم

Mixed With Blood ;✧☾Место, где живут истории. Откройте их для себя