chapter 13;✧☾

423 57 7
                                    

,;✧☾;,

روز جدیدی بود و سوهو این بار هم جای جدیدی خوابیده بود ، با تشکر که خدمتکار ها تونسته بود تشک و بالشی پیدا کنه و توی اتاق سهون و هم اتاقیش لوهان بخوابه. مثل نگهبان ها و بقیه که سر میزهای ۱۲ نفره نشسته بودن و صحبت می کردن نشست ، تعداد زیادی نگهبان وجود داشت و تعداد زیادی هم خدمتکار ، درسته که عمارت بزرگی هم بود اما در هر صورت چطور همه ی این تعداد اینجا جا می شدن؟ مسلما در طول مدت تعدادشون بیشتر هم می شد و مثل سوهو که هر شب رو باید جای دیگه ای می خوابید اتاقی وجود نداشت پس چرا رئیس وو فقط یه عمارت دیگه با مساحت کمتری توی باغ به این بزرگی نمی ساخت تا همه اشون اونجا مستقر بشن؟

ریجین رو دید که داشت از سالن اصلی میومد داخل آشپزخونه تا خودش هم صبحانه بخوره ، وقتی ریجین نشست سوهو بشقابش رو برداشت و اون هم کنارش نشست. ریجین نگاه کوتاهی بهش انداخت و بعد مشغول شد ، یکم بعد سوهو ایده اش رو گفت ، ریجین برای چند لحظه به سوهو نگاه کرد و بعد بهش گفت: فکر خیلی خوبیه اما وقت زیادی میبره... ولی در هر صورت به آقای شیومین میگم ، ممکنه ایده ات عملی بشی.

سوهو خوشحال بود که بالاخره کمکی بوده البته نمیتونست خوشحال باشه که توی زمین دشمن به یکی کمک کرده ولی در هر صورت الان دیگه اون احساس بی مصرف بودن رو نداشت. بعد از مدتی سوهو رفتن نگهبان ها و مشغول شدن خدمتکار ها رو تماشا کرد. قطعا این معنیش این بود که سهون و هم اتاقیش لوهان هم الان رفته بودن پس تنها تر شد. نمیدونست توی این عمارت باید چیکار بکنه و دوستی هم نداشت. قطعا ایده دوست شدن با خدمتکار ها و نگهبان چیز جالبی نبود می خواست سعی کنه بیشتر با اون پسر عجیب که چند بار بیشتر ندیده بودش آشنا بشه ، احتمال می داد اسمش تائو باشه.

مطمئن بود که فکرش زیاد خوب نیس ، رفتارای عجیبش رو چند بار دیده بود و به خودش گفنه بود تا مجبور نشه سمتش نمیره ولی الان ، مجبور بود ، مجبور بود ولی حتی‌ نمی دونست کجا می تونست پیداش بکنه.

حیاط رو با چشم هاش گشت نمی دونست شانس داره یا یه نشونه ای از "به زودی قراره تیکه تیکه بشی" بودا بود ولی تائو رو پیدا کرد. دقیقا به همون صورت عجیبی بود که هم قبلا دیده بود و هم از نگهبان ها و بقیه شنیده بود. به هر صورتی بود کنارش نشست و به همون جای خیالی ای نگاه کرد که تائو می کرد. حالا که مرحله اول یعنی پیدا کردنش رو رد کرده بود به یکی از سخت ترین مراحل یعنی باز کردن سر صحبت رسید.

پرسید: روز زیباییه ، مگه نه؟

تائو تا چند لحظه جوابی نداد و بعد پرسید:از کریس وو متنفری مگه نه؟

سوهو شوکه شد ، نمی دونست چی بگه و مغزش واقعا قفل کرد پس گفت:سوال رو با سوال جواب نمیدن...

لحن و صدای تائو بر خلاف چیزی که سوهو انتظار داشت جدی تر بود:حرفت حتی سوال هم نبود و جواب نداشت ، پس بهم جواب بده.

Mixed With Blood ;✧☾Where stories live. Discover now