chapter 30;✧☾

143 36 5
                                    

جیهون کنارش با نگرانی نگاهش کرد ، قطره های اشک روی صورت رنجون مشخص بودن اما صدایی مبنی بر اینکه در حال گریه کردنه نبود ، فقط و فقط درد و عذاب.
جیهون نزدیک تر شد و کنارش نشست ، رنجون به سمتش برگشت و گفت: مجبور شدم اون موجود چندش رو ببوسم.
جیهون انقدر متعجب شده بود که چند لحظه فقط به رنجون نگاه کرد و بعد موهای رنجون رو نوازش کرد و گفت: همه توی زندگیشون باید قید یه سری چیز ها رو بزنن ، ممکنه برای یکی چیز مهمی نباشه ولی ممکنه برای یکی خیلی مهم باشه اما در آخر باید قیدشون رو بزنیم و رهاشون کنیم چون باید به چیزی که مهم تره و توی اولویتمون هست برسیم. یه نفر مجبور میشه یه بار انجامش بده یه نفر ممکنه بیشتر از یک بار مجبور شه. دنیا برای همه امون ناعادلانه اس حتی اگه باور نداشته باشیم.
رنجون با صدای گرفته ای داد زد: ولی من یه بار قید پدر و مادرمو زدم قید خانوادمو زدم و قید دوران نوجوونی و دوستام رو هم زدم ، چرا باید دوباره قید چیزی رو بزنم؟
جیهون سرش رو تکون داد: نمی دونم ، ولی مطمئنا تنها نیستی ، حتی من یا تائو یا بقیه آدما هم ممکنه قید چیزایی رو به همین مهمی زده باشیم حتی کسی مثل کریس وو و شیو یینگ که از چندش آور ترین آدم ها هستن در نظرت هم قطعا حداقل یک بار همچین کاری رو کردن.
رنجون لرزید: فکر اینکه حتی وو هم مجبور شده قید یه چیزی رو بزنه بهم حالت تهوع میده.
جیهون چند دقیقه ی دیگه هم صبر کرد و بعد بازوی رنجون رو گرفت و گفت: پاشو ، هوا سرده بیا برگردیم و برسونمت آپارتمانت.

صبح روز بعد کریس بلافاصله بدون وکیل محاکمه شده بود و حکم زندان رو گرفته بود و به زندان منتقل شده بود. وقتی که سر میز صبحانه به کای خبر داده بودن که کریس به زندان رفته شروع کرد به داد و بی داد و فقط وقتی که لی رو دید آروم گرفته بود. لی از تمام ماجرا خبر داشت و خونسرد بود و باعث می شد که جو آروم تر بشه.
جلوی حرکت بی فکر و عجله ای کای رو گرفت و گفت: کریس می دونه داره چیکار می کنه ، اگه بهتون گفته کاری نکنین یعنی کاری نکنین. مطمئنم که به وقتش همه چیز رو درست می کنه. بهش مثل همیشه اعتماد داشته باشید.
و سوهو هم همه چیز رو نگاه کرده بود ، می خواست امروز از چن در خواست کنه تا بره پیش کریس اما الان همه چیز خراب شده بود. باید صبر می کرد و البته تائو رو از سرش باز می کرد.
فهمیده بود که تائو دنبال گذاشتن شنود و جاسوس بوده و با رفتن کریس همه چیز خراب شده بود ، اگه دروغ نمی گفت خوشحال بود ، واقعاً خوشحال بود. دلش نمی خواست زندگی کریس به دست آدمی مثل تائو به گل کشیده بشه.
دوباره صدای تائو رو شنید و چشم هاش رو روی هم فشار داد: به نظر میاد جدیداً به حرف هاشون علاقه مند شدی.
-به تو ربطی نداره.
تائو کنارش نشست و گفت: اما چه دوست داشته باشی چه نه ربط داره بالاخره آخرش میای سمت ما و من باید از افکارت با خبر بشم.
سوهو با نگاه برنده ای نگاهش رو به سمت تائو برگرداند و گفت: و کی همچین چیزی رو به زبون آورده؟ تصمیم با منه و زمان هم دسته منه پس دلیلی نمی بینم که برای خودت حرف بزنی. امیدوارم هرچه زودتر برگردی با حالت کارخانه ای که همیشه دهنتو بسته بودی چون وقتی صداتو می شنوم دلم می خواد خفه ات کنم.
-عجیب و جالبه که تا وقتی فهمیدی من برای کی کار می کنم رفتارت کاملا عوض شد. البته خشن تر هم شدی ، مطمئنی این تغییر رفتارت بخاطر این نیست که چند بار با کریس وو خوابیدی؟
سوهو دست هاش رو مشت کرد و گفت: اگه داری این کار ها رو می کنی که به در خواست رئیست جواب رد بدم باید بگم که هیچ تاثیری روی تصمیمم ندارن.
حالت صورت تائو به سرعت تغییر کرد و از جاش بلند شد و سوهو رو تنها گذاشت. سوهو از سر موفقیتش نفس عمیقی کشید. نقطه ضعف تائو رنجون بود و این رو به راحتی از روی تغییر رفتار های تائو فهمیده بود ، کافی بود یکم بحث رو به سمت رنجون بکشه تا به راحتی رفتار تائو عوض شه. هم ترسناک بود هم دلگرم کننده.

Mixed With Blood ;✧☾Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang