chapter 31;✧☾

237 36 17
                                    

وقتی که از زندان بیرون اومد و اطراف رو نگاه کرد متوجه جا به جایی ماشین شد و به سمت چن حرکت کرد. به محض اینکه در رو بست و باسنش روی صندلی قرار گرفت ماشین انگار از زمین کنده شد و با سرعت بالایی شروع به حرکت کردن.
با تعجب سمت چن چرخید و گفت: چه مرگت شده؟
چن سرش رو برگرداند: فکر کنم فهمیدن.
-چیو؟
-اینکه من همون کیم جونگده ای ام که هنوز تحت تعقیبه.
سوهو که تازه متوجه شده بود آهی کشید و از پنجره بیرون و نگاه کرد. دوباره گند خورده بود و این یکی قرار نبود راحت جمع شه.

شیومین روی صندلی کنار پنجره اتاقش نشسته بود ، توی آرامش. می دونست که یه آرامش کاذبه و دیر یا زود خراب میشه و در حالی که کتاب می خوند منتظر بود که اون لحظه بیاد و یه اتفاق بیوفته. رسیدن چن و سوهو رو ندید ، وقتی چن از ماشین به داخل دوید هم ندید پس وقتی که در اتاقش با شدت باز شد و چن داخل چهارچوب در نمایان شد شوکه شد و انتظار نداشت که دردسر بعدی این طوری خودش رو نشون بده.
در حالی که ابرو هاش رو بالا داده بود گفت: ببخشید؟
چن قرمز شده بود و نفس نفس می زد:گند زدم.
شیومین کتابش رو بست و گذاشت روی میز رو به روش:عادیه.
چن در رو بست و نزدیک شیومین روی زمین نشست:مینسوک... این دفعه بد گند زدم.
-مینسوک؟ خب؟ چه گندی زدی؟
-امروز سوهو رو بردم پیش رئیس دیگه.
-منم اجازه دادم ، خب بقیش؟
چن ادامه داد:وقتی رسیدیم اونجا و سوهو رفت داخل یادم رفت ماسکم رو بزنم... فکر کنم پلیسا منو شناختن.
شیومین با هر کلمه چشم هاش بزرگ تر می‌شد:فکر می کنی یا مطمئنی؟
چن بعد از چند لحظه مکث گفت:فکر میکنم.
-دنبالت کردن؟
چن سرش رو تکون داد:نه... چیکار کنیم؟
شیومین با تعجب برگشت سمت چن و با صدای بلندی گفت:چیکار کنیم؟؟! نمیدونم از خودت بپرس! جنابعالی رفتی گند زدی اومدی! فقط یه بار ، فقط همین یه بار به خودم گفتم آدم شده و میدونه داره چه غلطی می‌کنه و به حال خودت ولت کردم و اینجا رو ببین!
نزدیک چن شد و با انگشتش ضربه ای به پیشونیش زد:یکم عقل توی اون جمجمه هست؟ یا توش رو هوا در بر گرفته؟ چطوری وقتی حداقل یک دهه از زندگی نکبتت رو تحت تعقیب بودی یادت میره وسط حلق یه لشکر پلیس اون ماسک کوفتیت رو بزنی؟
چن اخم کرد و دهنش رو برای جواب دادن باز کرد که شیومین با انگشت بهش اشاره کرد:حتی فکرش رو هم نکن که بخوای الان ، توی موقعیتی که حتی یک ذره هم هیچ حقی نداری سر من داد بکشی و چرت و پرت بدی بیرون. مثل اینکه یادت نیست رئیس زندانه و همه منتظرن برگ از درخت توی باغ بیوفته زمین تا همه امونو با هم بندازن کنار رئیس و تو هم یه دلیل چاق دادی دستشون و الان نمی دونیم کِی و کجا میان و اگر بیان دقیقا چه اتفاقی میوفته پس ممنون میشم اگه الان بری توی اتاق کوفتیت و تا اطلاع ثانوی جلوم پیدات نشه چون به اندازه ی کافی استرس دارم.
چن پس از چند لحظه مکث برگشت و به سمت اتاقش رفت. گند زده بود و خودش هم خوب می دونست.
,;✧☾;,
در با شدت با شد و جیهون کنارش شوکه شد ، نگاهی کرد و افرادی که داخل اومده بودن رو نمی شناخت و از روی رفتار های خشن نگهبان ها هم می شد فهمید که ربطی به خودش ندارن.
دهنش رو برای حرف زدن باز کرده بود که یه نفرشون گفت: تو رئیس ما رو کشتی مگه نه؟
و بعد ضامن اسلحه ی داخل دستش رو کشید و به سمت رنجون نشونه گرفت ، نگهبان ها به سرعت جلوش ایستادن و سعی کردن تا اسلحه رو از توی دستش در بیارن.
رنجون دستی به صورتش کشید و گفت: چه مرگتونه؟ مگه اینجا کاروانسراست؟ یا هتله؟ شما فک و فامیل ها و دست بوس های اون مرتیکه ی نره خر چیزی توی مغزتون کمه که هر دفعه یکیتون میاد و ادعاش دنیا رو برداشته؟ میدونین که اینجا ملک شخصی منه و هر وقت بخوام میتونم علاوه بر مرگتون تصمیم زندانی شدنتونم بگیرم؟ یا با مطلع بودن از این قضیه سرتونو میندازید پایین میاین داخل؟
جیهون کنارش زنگ زده بود تا نگهبان های بیشتری بیان ، رنجون بلند شد و نگهبان رو کنار زد و تو چشم مرد نگاه کرد. می تونست حروف نگران و پر استرسی که از بین لب های جیهون بیرون می اومدن رو بشنوه اما اهمیتی نمی داد.
-من رئیستونو نکشتم ، خودش بخاطر دخالت هایی که می کرد و کار هایی که انجام می داد مرد ، اگه سرش تو کارش خودش بود شاید الان زنده بود.
رفت عقب که مرد دوباره شروع به داد و بیداد کرد و سعی می کرد بیاد به سمتش: چرت و پرت نگو بچه ناناس! تو بودی که باعث شدی رئیسمون بمیره!
نگهبان هایی که تازه اومده بودن حالا داشتن بلندشون می کردن که رنجون به جیهون دستور داد: بکشینشون.
جیهون بعد از چند ثانیه مکث سری تکون داد و به دنبال نگهبان ها از اتاق خارج شد. رنجون نفس عمیقی کشید و روی صندلیش لم داد ، باید یه کسی رو پیدا می کرد که توی زندان کریس رو بکشه ، حداقل می تونست خودش جونش رو بگیره. بعدش هم باید یه راهی پیدا می کرد تا تائو رو از اونجا بیرون بیاره.

Mixed With Blood ;✧☾Where stories live. Discover now