chapter 6;✧☾

375 64 5
                                    

,;✧☾;,

لوهان در مورد سهون کنجکاو بود. اونا از لحاظ فیزیکی نزدیک بودن ، اتاقشون یکی بود ، محل کارشون یکی بود ، یه جا غذا می خوردن ، خونه اشون یکی بود و اکثر وقت ها جلوی چشم همدیگه بودن پس چطور... چطور هنوز به هم نزدیک نشده بودن؟ لوهان به یه هم صحبت نیاز داشت. کسی که بتونه توی این عمارت عظیم باهاش یخورده حرف بزنه ، حالا هر حرفی که می خواست باشه و همینطور به شدت در مورد سهون کنجکاو بود و حالا بعد از گذشت تقریبا یک ماه از آشناییشون حتی یه گفت و گوی درست حسابی هم نداشتن. این تقصیر لوهان نبود ، لوهان سریع می فهمید بقیه چه شکلی رفتار میکنن و سعی می کرد سریع باهاشون صمیمی بشه اما همه ی اعضای این عمارت بجز نگهبان ها و خدمتکار ها ، کای و بکهیون باعث شکستش شدن ، لوهان نمی تونست تحملش کنه بکهیون و کای براش زیادی بالا بودن و تائو زیادی عجیب ، تنها گزینه ی مناسب و البته جذاب سهون بود ، لوهان منکر این نبود که سهون جذابه اتفاقا به نظرش سهون جذاب بود ولی لوهان گی نیست. سهون گارد قوی ای داشت دیوار های دورش از فولاد بودن و لوهان هم چیزی در مورد از بین بردن یه دیوار فولادی نمی دونست. تمام راه کار های کوفتیش شکست خورده بودن و لوهان اگه تا ده دقیقه ی نمی تونست صمیمیت سهون رو به دست بیاره یه کاری دست خودش و سهون می داد. چیکار می تونست برای جلب توجه سهون بکنه؟ سعی کرده بود یه مکالمه ی طولانی یا حداقل یه چیزی بجز سلام داشته باشن اما سهون یه جوری تمومشون می کرد ، سعی کرده بود مسخره بازی در بیاره اما سهون توجه نمی کرد چرا این پسر همچین بود؟ می دونست زیاد به سهون زل میزنه اما چیکار می تونست بکنه؟ اون داشت فقط فکر می کرد و همه اشون به درد نخور بودن.

ده دقیقه گذشته بود و لوهان آماده بود حتی سهون رو ببوسه اما این سکوت رو بشکنه...

"چی شد؟من الان در مورد چه کاری فکر کردم؟ نه بابا... مگه من گِیم؟ اصلا چه ربطی به هم دارن؟ وای خدا من الان دیوونه میشم...ولی بدم به نظر نمیادا توجه اش زیادی دیگه جلب میشه ، اما ممکنه بیشتر از این گارد بگیره ، بخدا که الان میزنم یه چیزیو نابود می کنم"

لوهان سرشو تکون داد و موهاشو کشید. نباید گوشی ، پول ، خونه ، دوست دختراش ، ماشینش و دوستاشو ول می کرد و فقط بخاطر چرت و پرت بقیه میومد اینجا ، نباید اصلا میومد به هیچ وجه ، حالا هم که نمی تونست هیچ جوره بیاد بیرون با اون وضعیتی که روزای اولش دید ، روزای اول ، هاه؟ سهون هم روزای اول اینطوری ساکت نبود.

توجه سهون جلب شد اما فقط برای چند ثانیه ، سهون صدای نفس عمیقی که لوهان کشید رو شنید ، اون بچه ی ساکت و منزوی ای نیست فقط الان نیاز به تمرکز و فکر کردن داره ، تمرکز روی کارش و جلب اعتماد کریس و فکر کردن در مورد نجات دادن سوهو و دوستش. چطوری می تونست بدون خیانت کرده به کریس همچین کاری کنه؟ شاید باید می رفت و با سوهو حرف می زد ازش می پرسید همه چیز رو شایدم باید میزاشت همینطوری مجازات شه. بالاخره سوهو یه کاری کرده بود که توی قلمرو وویی فان جرم حساب می شد.

Mixed With Blood ;✧☾Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt