🗝بادیگارد~پارت چهل و دو

1.2K 305 68
                                    

Chan's pov.

"بک، زود باش بیا بریم" سمت اتاق خواب داد زدم و بک با لبخند ازش بیرون اومد.

"متاسفم سوییت هارت اما باید بریم" سرش رو گرفتم و پیشونیش رو بوسیدم، کفشاش رو تو دستاش گرفت.

"چن، مینسوک و من نمیتونیم اینجا بمونیم؟" قبل از اینکه کفشاش رو کامل پاش کنه پرسید و بلند شد ایستاد، بهش نگاه کردم.

"نمیشه بیبی، اینجا نمیشه ازتون محافظت کرد و کافیه فقط یه فن متوجه بشه شما اینجایید...بعد همه به اینجا هجوم میارن!باید یه جایی ببریمتون که امنیتش کامل باشه..متاسفم"
بازوهام رو دورش حلقه کردم و به قفسه سینم چسبوندمش

"میتونیم یه روز دیگه هم به اینجا بیایم؟ فقط من و تو" سرش رو بلند کرد و درحالیکه هنوز تو  بغلم بود پیشونیش رو بوسیدم.

"حتما سوییت هارت! الان هم باید بریم زودباش" از زندون بغلم ازادش کردم، لبخندی به قیافه قشنگش زدم و کلید هارو از رو میز برداشتم و بعد سمت ماشین رفتیم.

"اینجا خیلی خوشگله، من نمیخوام برم" بکهیون مثل یه بچه لجباز ایستاد و دستاش رو تو سینه جمع کرد که باعث شد به این حرکتش بخندم.

"لطفا بک باید بریم"
در ماشین رو براش باز کردم اما میلیمتری از جاش تکون نخورد که باعث شد دوباره درو ببندم.

"عزیزم مشکل چیه، تو که اینطوری نبودی" جلو رفتم و  روبروش ایستادم.

آهی کشید و دستاش رو پایین انداخت:
"بنظر فقط یکم خستم...بریم" لبخند کمرنگی زد. درو دوباره براش باز کردم که سریع داخل ماشین شد و نشست.

بعد از سوار شدنم تو ماشین دوباره پرسیدم:
"خب اماده ای؟"

خندید:" بله رئیس!"
منم بخاطر لحنش خندم گرفت و بعد ماشینو روشن کردم و سمت خوابگاه راه افتادیم.

با رسیدن به ساختمون تعداد زیادی از افرادمو رو اون اطراف دیدم. سوار آسانسور شدیم و بعد از رسیدن به اتاق دی او و مینسوک رو دیدیم که رو مبل نشسته بودن و باهم صحبت میکردن.

"شما اینجایید!؟ واقعا نگرانتون بودیم"
مینسوک لبخند مهربونی زد بلند شد و بک رو محکم بغل کرد.

"بک عجله کن باید سریع ساکتو جمع کنی، قراره یه چند شب جامون رو عوض کنیم"
دی او نزدیکتر اومد و گفت و بعد درحالیکه بک رو دنبال خودش میکشید به اتاق برد.

Baek's pov.

"از این پروسه رفتن به اینور اونور واقعا متنفرم! میخوام یکم بخوابم" به دی او نگاه کردم و با خستگی نالیدم که باعث شد اخم کنه.

"حالت خوبه؟ این اداهای مسخره دیگه چیه؟ بادیگاردتم که پیشت نیس"

با حرص پشت چشمی نازک کردم اما همین که وارد اتاقم شد با دیدن ناگهانی سهون و دهیون وسط اتاقم از ترس خشکم زد.

The Bodyguard (‌کامل شده)Where stories live. Discover now