🗝بادیگارد ~ پارت سی

2K 471 61
                                    


Chanyeol's pov

چند هفته ای میشد که بکهیون رو ندیده بودم و این منو دیوونه میکرد، سرش این اواخر خیلی شلوغ بود و نمیتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم مخصوصا درمورد کار... دلم برای زنگ زدناش تنگ شده بود!

ایستاده بودم و از پنجره دفترم به شهر شلوغ زیرپام نگاه میکردم، افکارم فقط به سمت بک کشیده میشد و نمیتونستم جلوشو بگیرم!
اون الان داره چیکار میکنه؟

*knock knock*

-بیا تو!

-سلام رئیس، مارو خواسته بودین ببینین؟

برگشتم و به کای و سهون که با چهره های نگران وارد دفترم میشدن نگاه کردم.

"اره بشینین" گفتم و روی صندلیم نشستم خواستم حرفی بزنم که چشمهام به اخبار کیپاپی که از تلوزیون پخش میشد خورد و باعث شد کنترلو بردارم و صداشو زیاد کنم.

" چنبکشی درحال رفتن به تور کنسرت ژاپن"

گزارشگر توضیح میداد و دوربین زنده از رفتن اونها به فرودگاه فیلمبرداری میکرد، صدای تلوزیون رو قطع کردم و کنترل رو طوری رو میز کوبیدم که باعث شد اون دو تو جاشون بپرن!

"به این احمقا نگاه کنین، حتی بلد نیستن چطوری باید ازشون محافظت کنن، این تیم فقط سه ساله که وارد بیزینس شده و نمیدونم چرا سوهو باید همچین ادمای اماتوری رو برای بردن اونا با هواپیما به ژاپن بفرسته...درحالیکه همین چند وقت پیش یه سقوط رو تجربه کردیم"

از صندلیم بلند شدم و طوری هلش دادم که از پشت به زمین خورد! به پنجره خیره شدم و موهام رو تو چنگم گرفتم...نگاهی به زخم بازوم که بخاطر سقوط اتفاق افتاده بود انداختم!

"رئیس حالتون خوبه؟" کای پرسید، کلافه دوباره برگشتم و رو صندلی نشستم و دستامو روی میز تکیه دادم.

"اون افتضاح بنظر میرسه، هرسه تاشون درواقع!" به نگاه کردن به تلوزیون ادامه دادم تا اینکه کانال به خبر بعدی رفت‌...

سهون کمی با نگرانی من من کرد و بعد تصمیم گرفت به حرف بیاد:
"من از لوهان شنیدم، اون گفته بک جدیدا تو خوابگاه برای اون بادیگاردا مشکلات زیادی درست میکنه، اون از ماشین پیاده نمیشه، آسانسور رو وسط راه نگه میداره و حتی گاهی تو تمرینای قبل از کنسرتاشون حاضر نمیشه!"
به عقب تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم.

"سوییت هارت کوچولوم براشون دردسر سازه، دوسش دارم" و خودم رو درحالیکه پیدا کردم که دارم به حرفای سهون قهقهه میزنم!

با رسیدن ایده ای به ذهنم سریع به جلو خم شدم:
"شما تا سه هفته اینده تایمتون خالیه مگه نه؟"

اون دو نگاهی به همدیگه انداختن و به حرف اومدن:"بله رئیس"

"دلتون برای مسافرت با دوست پسراتون تنگ نشده؟" نیشخندی زدم و اون دو سوالی بهم خیره شدن.

The Bodyguard (‌کامل شده)Where stories live. Discover now