🗝بادیگارد~ پارت سی و نه و چهل

1.6K 392 95
                                    


Chen's pov.

با رسیدن به آپارتمان وارد راهرو شدیم،  کای همراهم ایستاده بود و دکمه آسانسور رو زد تا به این طبقه بیاد، لبخند ضعیفی رو لبش داشت اما میدونم که راضی نبود به دیدن چانیول برم ولی...نیازه که این مشکلو برای همیشه حل کنم.
میتونستم نگاه نگران شیومین رو که پشت سرمون ایستاده بود حس کنم اما بهش گفته بودم فقط خودم باهاش حرف میزنم چون باید تنهایی به این مورد رسیدگی کنم.
با باز شدن در آسانسور چانیول به بیرون قدم گذاشت و با بالا آوردن سرش مارو دید.

"چن!"
با چشمهای درشتش نگاه غمگینی بهم انداخت و دسته کلید تو دستش رو فشرد.
وایت برد رو جلو آوردم و با ماژیک شروع کردم به نوشتن؛

داشتم میومدم که ببینمت، باید حرف بزنیم

"چن ببین، میدونم اشتباه..." با حرکت دستم حرفش رو نصفه گذاشتم و دوباره تخته رو بهش نشون دادم؛

تو الان اینجایی و همینش فقط مهمه... اما باید باهم حرف بزنیم اونم نه اینجا (شکلک لبخند)

رو زمین نشستم و پشتم رو به دیوار تکیه دادم، چانیول روبروم نشست درحالیکه بهم نگاه نمیکرد و نگران با دسته کلیداش بازی میکرد، درکش میکردم و میدونستم اون هیچ تقصیری نداره، سمت مینسوک چرخیدم که هنوز جلوی در ایستاده بود. چیزی رو تخته نوشتم و سمتش گرفتم؛

میتونی برام یه لیوان آب بیاری و یه نوشیدنی واس چانیول...ممنون

تخته رو به چانیول هم نشون دادم و اونهم نوشیدنی مورد نظرشو از مینسوک درخواست کرد، بعد از مدتی دستم رو جلوش تکون دادم تا توجهش رو جلب کنم و لبخند مهربونی بهش زدم.

"چن من واقعا متاسفم...واقعا به فاک رفتم" خودش صحبت رو شروع کرد و من ساکت منتظر ادامه حرفاش شدم، میدونستم که این از درون داره نابودش میکنه.

"باید بیشتر مراقبت میبودم، به بک شلیک کردم، مینسوک آسیب دید...لی، لوهان و دی او گروگان گرفته شدن و از همه بدتر گلوی تو...نباید این اتفاق میوفتاد!" صداش اخر حرفاش شکسته شد و من جلوی خودم رو گرفتم تا با یادآوری اون روز به گریه نیوفتم.

تو هم آسیب دیدی اما ببین من حالم خوبه و بقیه هم زندن! و بخاطرش ممنونم (لبخند)

نتونست تحمل کنه و اشکاش آروم پایین ریخت، بلند شدم و نزدیکش نشستم.
"چن من واقعا واقعا متاسفم که این اتفاق برات افتاد" سرشو رو شونم گذاشت و باعث شد لبخندی بزنم.

همه چی خوبه چانیول، من حالم خیلی بهتره...اما میخوام بدونم چرا بی خبر ژاپن رو ترک کردی؟

"رفتم چون جرئت اینو نداشتم که باهات روبرو بشم، بخوام صادق باشم تا زمانی که گفتن حالت خوبه اونجا بودم اما وقتی شنیدم که چه اتفاقی تو اتاق عمل برات افتاد..."

The Bodyguard (‌کامل شده)Where stories live. Discover now