🗝بادیگارد~ پارت سی و پنج

1.8K 434 164
                                    

No pov.

به ساختمونی که سوهو بهشون ادرس داده بود رسیدن. کنار خیابون پارک کردن و سوهو با دیدن ماشین سریعا سمتشون دوید درحالیکه سیوون هم دنبالش میکرد.

چانیول از ماشین پیاده شد و با عجله سمت اون دو نفر رفت.

"چانیول بهم بگو که اینا یه مشت جوک مسخره اس"
سوهو هنوز چیزی که کمی پیش پشت تلفن بهش گفته شده بود رو باور نمیکرد.

"متاسفم اینو میگم اما همه شواهد ثابت میکنه کار اونه و الان پسرا با اون تنها تو ژاپن رها شدن و نمیدونن واقعا چه خبره و بک دقیقا تو بغل کسیه که تمام این مدت میخواست به اونا صدمه بزنه و یا حتی بکشه!!" چانیول با گفتن اینها بیشتر احساس ترس میکرد و بدنش میلرزید.

"اگه این چیزایی که میگی درست باشه پس ما باید همین الان اونارو برگردونیم، من یه جت اماده کردم که الان منتظرمونه!با ماشین دنبالم بیاین"

چان سرش رو تکون داد و برگشت تا به بقیه در این مورد خبر بده که سوهو دوباره صداش کرد:
"چانیول اگه بفهمم تمام چیزایی که گفتی دروغ بود مطمئن باش کمپانیت رو از روی زمین محو میکنم و مطمئن میشم که دیگه هیچوقت تو این شهر نتونین مشغول به کار بشین!"

چان سریعا تو ماشین پرید و کمربندش رو بست:
"داریم با جت شخصی سوهو میریم اونم باهامون میاد" به قیافه نگران اون دو نگاه کرد و گفت.

"کای هنوز پیامی از دی او بهت نرسیده؟"
بهش نگاه کرد و پرسید، کای گوشیش رو چک کرد و هیجان زده به حرف اومد:" اوه اره همین الان!"

سیخ نشست و به حرف اومد:" اون گفته همه چی خوب و ساکته، مخصوصا بکهیون...دارن برای استیج آماده میشن!"
کای زیر چشمی به واکنش چان خیره شده بود و رگه های خشم رو میشد تو چشماش دید.

"اگه اتفاقی واسش بیوفته هیچوقت خودمو بخاطر این نمیبخشم" مشتی به فرمان کوبید و ماشین سوهورو دنبال کرد. احساس بدترین آدم روی زمین رو داشت...کسی که عشقش رو ول کرده بدون اینکه بهش بگه چه حسی بهش داره!

"لوهان بهم مسیج داده!" سهون خودشو تا جایی که کمربندش اجازه میداد جلو کشید.

"اون گفته بک بیشتر روز با دونگهه تنهاس. با اجبار اون قبول کرده که برای میکاپ بیاد" هرچقدر چان بیشتر از اتفاقات افتاده درمورد بکهیون میشنید بیشتر خونش به جوش میومد.

بالاخره به باند پرواز شخصیشون رسیدن، ماشین رو پارک کرد و اونها یکی یکی ازش پیاده شدن و کیفشون برداشتن.
چانیول صندوق عقب ماشین رو باز کرد و جعبه کوچیک سیاه رنگی که مخفی کرده بود رو بیرون کشید. دکمه رو فشار داد و جعبه با صدای کلیکی باز شد، اسلحه اش رو برداشت و به کمرش بست.

"بازم داری؟"
سهون پشت سرش ظاهر شد و نگاهی به صندوق انداخت و اسلحه زاپاس داخلش رو دید.

The Bodyguard (‌کامل شده)Where stories live. Discover now