🗝پارت چهل و هشت (پایان)

1.4K 305 56
                                    

*یک سال بعد*

"سلام به همگی ممنون که امشب به کنسرت اومدین، واو چه جمعیتی!" بکهیون رو به جمعیت لبخندی زد، چن و مینسوک هم کنارش ایستاده بودن.

"ما خیلی خوشحالیم که دوباره برای فن هامون رو استیج اومدیم! شماها زمان سختی رو داشتین...ماهم همینطور! و ما میخوایم ازتون تشکر کنیم" بکهیون لبخند زد و مینسوک ادامه داد.

"سلام به همتون امشب قراره چیکار کنین؟"
رو به جمعیت داد زد و متقابلا جیغ طرفدارا بلند شد... مینسوک احساس میکرد دوباره به خونه اش برگشته، جایی که بهش تعلق داره.

"سلام" اینبار چن صحبت رو شروع کرد و طرفدارها با تمام قدرت جیغ زدن.

"شما همتون میدونین که چه اتفاقایی برامون افتاد...و ما خیلی خوشحالیم که همیشه بهمون عشق دادین و ساپورتمون کردین! معمولا اول کنسرت همچین حرفایی نمیزنیم، اما فقط میخواستم بهتون بگم که من الان کاملا حالم خوبه و برای امشب آماده ام...و همینطور که مینسوک و بکهیونم گفتن میخوایم ازتون تشکر کنیم! تمام نامه های خوبتون به دستمون رسیده و زمانی که بهش احتیاج داشتیم برامون قوت قلب میداد...حالا ما قوی تر از قبل برگشتیم...آماده ایم که سقف اینجارو بفرستیم رو هوا"
چن با اتمام حرفاش اشکاش رو پاک کرد و جمعیت براش دست زدن.

"هی فکر کنم وقتشه خبرایی رو به فن هامون بدیم!" بکهیون نگاهی به بقیه انداخت و گفت و طرفدارا با حرفش گیج شدن.

"چی فکر میکنی؟ بکهیون به گوشه ای از استیج خیره شد و رو به کسی که تو دید نبود، گفت.

"بهشون بگو"
مینسوک جواب داد و چن و بکهیون با حرفش مثل طرفدارها به هیجان افتادن.

"صبر کن باید ازش بپرسم" بکهیون با خنده گفت و چشمش رو از گوشه استیج برنداشت.

"خیلی خب آماده این که خبرارو بشنوین؟" و فن ها بله بلندی رو داد زدن.

"اوه بیخیال نمیشنوم! اماده این یا نه؟"
با بلندتر شدن صدای فن ها بکهیون بالاخره اماده شد تا خبرارو بگه.

"اوکی خب شایعه ها درسته و من دارم با یه نفر قرار میزارم...خیلی متاسفم...اما میخوام اونو بهتون معرفی کنم" بکهیون سمت گوشه استیج رفت و دست اون شخص رو گرفت و وسط استیج کشوند که جیغ و داد جمعیت بالا رفت.

"همگی این چانیول، همسرمه!"
چانیول دستشو رو براشون تکون داد و فن ها خوشحال از اتفاقی که جلوشون میوفتاد تا توان اخر جیغ میزدن و بالا پایین میپریدن.

"یه خبر دیگه هم هست که تصمیم گرفتیم باهاتون به اشتراک بزاریم...اگه به اسکرین نگاه کنین میفهمین!"
همه به اسکرین رو استیج نگاه کردند که عکسی از چانیول و بکهیون همراه با دختر کوچولوشون رو نشون میداد. فن ها نمیتونستن قیافه بچه رو ببینن چون پشتش به دوربین بود و دست مامی و ددیشو گرفته بود و با کمک اونها توی لباس صورتی رنگ تلاش میکرد راه بره.

The Bodyguard (‌کامل شده)Where stories live. Discover now