🗝بادیگارد~ پارت سی و چهار

1.7K 446 82
                                    

Chanyeol's pov.

رانندگی کوفتی زیاد خستم کرده بود با رسیدن به خونش بالاخره تونستم نفس راحتی بکشم.

از ماشین خارج شدم، به خونه نگاهی انداختم..هر موقع اتفاقی میوفتاد ناخوداگاه روحم منو به این سمت میکشید.

در ماشین بستم و به سمت خونه راه افتادم، هر دو طرف راه خونش پر از گل های رنگارنگ بود روی چمن سمت راست خونش شکوفه های گیلاس, درخت و تاب گهواره ای داشت.

سمتش رفتم , رو تاب نشستم و جلو و عقبش کردم من اینجا رو همیشه دوست داشتم... خیلی ارامش بخش و زیبا بود!
همه این سالها که اون ازم میخواست اینجا زندگی کنم باید به حرفش گوش میدادم...
چشمام رو بستم و سرمو به عقب تکیه دادم و اجازه دادم باد گرم صورتم رو نوازش کنه... 

" چه اتفاقی الان داره میوفته "
صدای نرم و شیرینشو شنیدم،
نوازش لطیف دستش روی دستم باعث شد چشمامو باز کنم!

"سلام خواهر"
بهش نگاه کردم که یک چای سرد تو دستم گذاشت.

"دیدم که ماشینت رسید و حدس زدم حتما یچیزی باید اشتباه باشه"
کنارم نشست و لبخند زد و هردو صندلی رو تاب دادیم.

"خیلی گیج شدم و نمیدونم چیکار باید بکنم!" با یه دستم چشمام رو پوشوندم.

"بزار حدس بزنم، اون کوچولوی کیوت از CBX"
نشستم و با تعجب بهش که لبخند کوچیکی رو لب داشت و از چایش مینوشید نگاه کردم.

"تو از کجا میدونی؟"
ازش پرسیدم که با اخم سمتم برگشت.

"چان، من اخبارو نگاه میکنم و همه چیزو درباره ی چانبک میدونم"
ابروهاش رو برام بالا برد که باعث شد چشمام رو سمت دیگه ای بچرخونم.

"بالاخره مچتو گرفتم...بخاطر همین اینجایی!"
دوباره نوازش دستش رو روی انگشتام حس کردم و کم مونده بود که به اشکام بیرون ریختن بدم!

"ما هیچوقت شانس اینو نداشتیم که شروع کنیم و بعد همه چی بدون هیچ اتفاقی تموم میشه!"
بهش خیره شدم، اونهم آرزو میکرد که کاش فرصت بیشتری برای جبران کارهاش بعنوان خواهر بزرگترم داشت.

"چیکار کردی؟"

با تعجب به صورتش نگاه کردم، چطور به ذهنش رسید که من کاری انجام دادم!؟

"منظورت چیه من چیکار کردم؟"

به خیره شدن به صورتش ادامه دادم که شروع کرد به خندیدن: "چان، من خواهر بزرگتم و میدونم تو یکاری کردی"

از همون روز اول تا الان هر اتفاقی افتاده بود براش تعریف کردم و اون سرش رو تکون میداد که متوجه شده.

"چان، تو احمق ترین آدمی هستی که میشناسم میدونی؟"
با ناراحتی سرمو سمتش چرخوندم.

"چطور میگی من، ما هردومون مقصریم"
بلند شدم و ایستادم...
نمیخواستم بهش نگاه کنم پس و به باغچه روبروم خیره شدم.

The Bodyguard (‌کامل شده)Where stories live. Discover now