🔑بادیگارد~ پارت بیست و پنج

2.5K 537 32
                                    

به آرومی چشمهام رو باز کردم و سرم رو پایین بردم، بکهیون رو هنوز دیدم چشمهاش بسته بود و سرش روی رونم قرار داشت...

"بیدار شو لطفا!"
دستم رو به نرمی به سرش کشیدم و موهای روی پیشونی اش رو کنار زدم و بعد نوازش وارانه سمت گونه هاش کشیدم تا اینکه متوجه شدم صدایی از خودش دراورد و مثل خر خر کرد... سریع نشستم:
"بک، بیدارشو...چن اون داره بیدار میشه!"
رو به چن داد زدم... با عجله بلند شد و سمت ما دوید...

"چیکار کرد؟"
قبل از اینکه دست بک رو تو دستای خودش بگیره بهم نگاه کرد و پرسید.

"بک...منم چن! میتونی چشماتو باز کنی؟"
با بیقراری منتظر موندیم اما باز تکونی نخورد!

چن دوباره بهم نگاه کرد:
"چیکار کردی که تکون خورد؟"

"تمام کاری که کردم این بود که فقط دستم رو به سرش کشیدم و موهاشو نوازش کردم و بعد گونه هاش رو..."
با تکرار همین کار بکهیون دوباره تو خواب صدا داد.

"خدای من اون تکون خورد" چن با خوشحالی رو به همه داد زد...
حس کردم که قلبم دوباره از شادی پر شده، اون بالاخره یه حرکتی کرد!!!

"سعی کن ببوسیش" لوهان کنارمون زانو زد و باعث شد مرموزانه بهش نگاه کنم.

"چی؟"
سوالی بهش خیره شدم.

"فقط ببوسش، اگر به لمست اینطوری واکنش نشون داد ببین ببوسیش چی میشه!!!"

"اون که زیبای خفته نیست!"
کای گفت و به خنده افتاد و قبل از پیوستن به جمع اونا کمی از بطری آبش نوشید.

"فقط انجامش بده" لوهان دستم رو گرفت و پافشاری کرد...
به لبهای نرم بک خیره شدم...چقدر دلم برای اونا تنگ شده بود!
اما الان تمام چیزی که میخواستم بیدار شدنش بود... میتونستم وقتی بیداره خوب ازش محافظت کنم؟
یکبار که نتونستم...

نفس عمیقی کشیدم و بهش نزدیک شدم اما قبل از اون متوقف شدم و غریدم:
"دست از این نگاه های عجیبتون بردارین، نمیتونم بدون نگاه خیره شما ببوسمش؟؟؟"

همشون باهم گفتن:" نه!" و شروع کردن به خندیدن...

هوفی کشیدم و دوباره نزدیکتر شدم...حس احمقارو داشتم اما اگر باعث میشد که بیدار بشه خیلی کارا میکردم!
لبهام رو به لبهاش فشار دادم و قبل از عقب رفتن سریع بوسه ای زدم.

"اوه خدایااا...میتونی درست حسابی بوسش کنی؟ منم بودم خب بیدار نمیشدم!"

لوهان دوباره وادارم کرد که از اول ببوسمش.

"لوهان زیاد چانیولو اذیت نکن...اون همین الانشم خیلی کارا کرده" سهون پشت سر لوهان رو زانوهاش نشست و اون رو به خودش تکیه داد و دستهاش رو دور شونه هاش حلقه کرد.

دوباره روی بک خم شدم و اینبار طوری بوسیدمش که وقتی بیدار بود و میبوسیدمش دوست داشتم اونهم همینکارو بکنه و جواب بوسه هام رو بده...بعد از بوسیدن پر احساسش، قبول از اینکه کامل عقب بکشم حرکت نرم لبهاشو رو لبهام حس کردم!
با تعجب عقب کشیدم و بهش نگاه کردم.

The Bodyguard (‌کامل شده)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant