🗝بادیگارد~ پارت سی و سه

1.7K 449 89
                                    


Baekhyun's pov.

درحالیکه بغض گلومو میفشرد خودمو روی تخت انداختم، چن و مینسوک خودشونو سریع داخل اتاق پرت کردن چون بادیگاردم که تقریبا بعد از شنیدن صدادی داد و فریادم به چانیول درو شکسته و وارد شده بود.

"بک چیشده؟ اتفاقی افتاده؟" چن خودشو کنارم جا داد و بازومو گرفت و با نگرانی پرسید.

"همین الان اینو از اتاقم ببر بیرون!" با دندونهای چفت شده بهش گفتم درحالیکه نگاهم به بادیگارد بود.

"متاسفم، میتونی مارو تنها بزاری؟ میبینی که حالش خوب نیس" مینسوک درو به محافظا باز نگه داشت تا بیرون برن.

"هرموقع اتاقو چک کردم میرم" به بالکن رفت تا به اطراف نگاهی بندازه و بقیه به حموم و دستشویی سرک کشیدن.

"اوکی پسرا بیاین بریم"
بادیگاردم قبل از اینکه بیرون بره و درو ببنده، گفت.

"بک نمیخوای بهمون بگی چیشده؟" چن دستش رو نوازش وار به پشتم کشید، مینسوک جعبه دستمال رو بهم داد و طرف دیگم رو تخت نشست.

"با چانیول بهم زدیم!" صورتمو پاک کردم، سرمو بالا اوردم و به چن که شوکه بهم خیره شده بود، نگاه کردم.
نزدیکتر اومد تا بهتر حالت چهره م رو ببینه:
"منظورت چیه، بهم زدیم!؟"

"اون تو اتاق بالایی اینجا بود، پایین اومد تا سوپرایزم کنه بعد ما...خودت میدونی، بعد ما اینجا دراز کشیده بودیم و وسط کاری که خودت میدونی ...بهش..بهش گفتم عاشقشم"

سرمو پایین انداختم و به دستام که روی پاهام بود نگاه کردم، بالش رو چنگ زدم و محکم تو بغلم فشارش دادم.

"اوه نه بک" مینسوک با حالت متاسفی گفت.

"اون گفت که نشنیده بار اول... من فک کردم میخواد مزه بریزه، دوباره بهش گفتم اما تقریبا میخواست ردم کنه بلند شدم و ازش خواستم بیرون بره، دیگه نمیخواستم ببینمش..اونم برگشت خونه و منو تنها گذاشت"
بالش رو محکمتر فشار دادم و منتظر واکنششون موندم درحالیکه که اشکام اروم اروم میریختن.

"بک از کجا میدونی که میخواست ردت کنه؟" مینسوک بطری آب رو از میز کنار تخت برداشت.

"اون گفت 'بک من نمیتونم..' دیگه نمیخواستم بشنوم که مردی که صادقانه عاشقشم میخواد نادیدم بگیره"
بطری رو گرفتم و بعد از باز کردن درش قلپی ازش خوردم، از گوشه چشم چن رو دیدم که صورتش رو با دستاش پوشونده بود.

"اوه بک، اون ردت نکرد..تویه احمقی!" چن بلند داد زد و از رو تخت بلند شد.

"اون میخواست بکنه چن، من میدونم!" با ناراحتی گفتم اما دوستم هنوزم باور نمیکرد.

"کجای جمله کوفتی اون میگه من نمیخوامت بک؟؟" چن طوری دستاش رو جلوم تکون میداد که انگار داره با یه بچه زبون نفهم حرف میزنه.

The Bodyguard (‌کامل شده)Where stories live. Discover now