🗝بادیگارد~ پارت سی و شش

1.6K 423 135
                                    


*Knock knock*

"اوه فکر کنم سرویسه اتاقه! بک فقط ببینم از اون مبل بلند شدی یا جیغ و داد راه انداختی یا چیز دیگه گلوی دوستتو جلو چشمت میبرم و مجبورت میکنم کسی که اینکارو میکنه خودت باشی...
ایندوتارو ببرین تو اتاق!"  دونگهه جمله اخرش رو رو به بادیگاردا داد زد و به سمت در رفت.

با خالی شدن اتاق دروباز کرد و بک تونست تمین رو که درواقع برای کمپانی چانیول کار میکرد ببینه!

"بیا تو و میز رو اون گوشه بزار، فکر نمیکنم اینهمه غذا سفارش داده باشم!  میبینی که عشقم یه خواننده مشهوره و تازه کنسرتش تموم شده چون امشب روز اخریه که ژاپن میمونه کمی احساساتی شده مگه نه پرنسس" دونگهه گفت و بکهیون با حرص لبش رو گاز گرفت و آره آرومی گفت.

"حالتون خوبه قربان؟" تمین پرسید و چشمک مخفیانه ای بهش زد بدون اینکه دونگهه متوجه بشه.

"اره همونطور که همسرم گفت فقط کمی ناراحتم" بک لبخندی زد، میدونست که اگه تمین اینجاس یعنی چانیول و بقیه درموردش میدونن و این نزدیکیان...

"خیلی خب قربان استراحت کنین و از موندنتون لذت ببرین"
قبل از اینکه بیرون بره لبخندی به بک زد.

بکهیون نفس عمیقی کشید و نتونست جلوی اشکاش رو بگیره، میدونست دیگه تنها نیست و فقط باید یه ذره دیگه تحمل کنه تا چانیول بهش برسه.

بیرون از اتاق تمین توگوشیش حرف میزد:
"بله رئیس، دیدمشون...بک تو اتاق اصلیه و بقیه ممکنه تو اتاق خواب باشن، رو زمین چسب بود و یکی از صندلی های میز کم شده بود احتمال میدم یکیشون بسته شده!"

چانیول تشکر کرد و گوشی رو کنار گذاشت، به بقیه نگاه کرد که به نقشه هتل که روی میز نگاه میکردن و تلاش میکردن همه راه های مخفی رو پیدا کنن.

"خب این اتاقیه که اونا توشن، یه بالکن و دو تا در داره به اتاق عروسی منتهی میشن" چانیول دندوناش رو بهم فشار داد و کای با روشن کردن تی وی توجهش رو جلب کرد.

دوربین از قسمتهایی که دونگهه و ادماش بودن رو نشون میداد، چان میدید که دونگهه کنار بک نشست و داشت به زور مجبورش میکرد چیزی بخوره.

"نمیتونی بزاری فقط ما بری؟ چرا مارو اینجا نگه داشتی؟"
بک پرسید و بقیه پشت تی وی منتظر موندن تا شاید دلیل این گروگان گیری رو بفهمن.

"نه نه، من قرار نیست بزارم شما برین! اول مردن تک تک دوستات رو با چشم میبینی و بعد خودت رو به آرومی میکشم، اما قبلش بهت اجازه میدم از عشقم بچشی!"
دونگهه خودش رو نزدیک بکهیون کرد و خواست ببوستش که بک خودش رو کنار کشید. میدونست که باید یکم دیگه تحمل کنه و خودش و دوستاش رو در امان نگه داره...
پس باید نقش بازی میکرد.

"الان تو موقعیتی نیستم که باهاش اوکی باشم همونطور که میدونی کل روز کنسرت داشتم!"
بک گفت و باعث شد چان لبخند بزنه.

The Bodyguard (‌کامل شده)Where stories live. Discover now