🗝بادیگارد ~ پارت چهل و شش

1.1K 287 31
                                    

تو دفتر سوهو نشسته بودیم و چانیول با قدم رو رفتن بیشتر احساس استرس میکردم، با صدای در سرم رو چرخوندم و رئیس وارد شد.

"صبح بخیر، حالتون چطوره؟" سوهو سمت میزش رفت و چانیول بالاخره کنارم رو صندلی نشست.

"صبح بخیر رئیس، اومدیم درمورد یه چیزی باهات صحبت کنیم" به چانیول خیره شدم که نفس عمیقی کشید.

"رییس من باردارم و ما نامزد کردیم" تحملم به سر رسید و بالاخره منفجر شدم...چان سمتم چرخید و سوهو خشکش زد.

"خب...این چیزی نبود که انتظار داشته باشم بعد صبحانه بشنومش" با نگرانی منتظر بودم اما نه داد زد و نه عصبانی شد. تنها کاری که کرد اینبود که دکمه تلفن روی میز رو بزنه و چای و کافی درخواست کنه.

"خب پس، کی قراره عمو بشم؟"
با پرسیدن این سوال نفسم رو رها کردم به چانیول نگاه کردم و هردو لبخند زدیم.

"صبر کن...شما از دست ما عصبانی نیستین؟" چانیول با کنجکاوی پرسید و سوهو به صندلیش تکیه داد.

"من نمیتونم چیزی که اتفاق افتاده رو تغییر بدم، چنبکشی همه دنیای منن! نمیتونم جلوی زندگی کردنشون رو بگیرم... از ته قلبم به هردوتون تبریک میگم! اینکه کاپل شدین و نامزد کردین و حالا میشنوم که میخواین بچه داشته باشین قلبمو گرم میکنه"

حرفهای سوهو باعث شد بدون کنترل شروع به گریه کنم، هیچوقت انتظار همچین رفتار خوبی بخاطر شرایطمون ازش نداشتم.

"بکهیون لطفا ناراحت نباش، همه چی خوب میشه" بسته دستمال کاغذی رو سمتم گرفت و من بعد از برداشتنش اشکامو پاک کردم و همون موقع چای و قهوه ها رسید که کنارش بیسکوییت شکلاتی هم گذاشته شده بود.

"هی یکی همراه بیسکوییت بردار تا بیشتر حرف بزنیم"

چانیول سریع بهم چای داد و من با صرای آرومی ازش تشکر کردم، ته دلم میدونستم که دیروز تو بیمارستان رفتار خوبی باهاش نداشتم...کمی از چایم نوشیدم.
سوهو و چانیول داشتن حرف میزدم اما بهشون توجهی نداشتم، تمام حواسم این بود که واقعا باید برای مدتی از اینجا دور بشم؟ یا طبق حرفهای سهون با چانیول صحبت کنم که چه احساسی دارم؟

"نظر تو چیه بک؟" با شنیدن صدای سوهو از افکارم بیرون کشیده شدم.

"ببخشید رئیس میتونی دوباره بگی؟"
کمی سرمو با خجالت پایین آوردم که لبخندی زد.

"میگم نظرت چیه یه مدت با چان برید استراحت تا وقتی که درمان چن کامل بشه، شماهم بیشتر به همدیگه نزدیک میشین چون احساس میکنم یه چیزایی درست نیست" سوهو نیشخندی زد که من سرمو پایین آوردم و به چای تو دستم خیره شدم.

"حق با شماست رییس، ولی من تصمیم داشتم خودم تنهایی برای مدت کوتاهی برگردم خونه برای دیدن مامان و خونوادم اما میخوام اینجا پیش چن هم باشم! از دیروز بخاطر عمل جراحیش بیدار نشده"

The Bodyguard (‌کامل شده)Where stories live. Discover now