Baek's pov.*سه هفته بعد*
"چن تظاهر میکردم که خوابم، چانیول داره دیوونم میکنه"
ملافه رو روی سرم کشیدم به امید اینکه کمی آرامش و سکوت داشته باشم...
با کوبیدن دستش به سرم ملافه رو پایین کشیدم و نگاش کردم."ببخشید، یه لحظه فراموش کردم نمیتونی حرف بزنی" چشمام رو مالیدم تا شاید بتونم کمی خوابو ازشون دور کنم.
امروز زمان عمل جراحی حنجرمه، خیلی استرس دارم!
با خوندن پیامش از رو صفحه دستمو به پیشونیم کوبیدم و نگاه خجالت زده ای بهش کردم:
"خیلی متاسفم چن اصلا حواسم نبود که امروزه" بلندشدم و نشستم، با ریختن اشکاش نزدیک شدم و تو بغلم کشیدمش."خیلی خب چن باید بیای بیرون" سهون جلوی در ظاهر شد که نگاه خشمگینی بهش انداختم.
"میتونی چند دقیقه کوفتی بهمون وقت بدی؟...خدایا!!!" سمتش داد زدم، آروم و بیصدا عقب خزید و از اتاق بیرون رفت اما نگاهش طوری بود که انگار زخم روحی خورده!
سمت چن برگشتم:" اوکی منم باهات میام، بریم حاضرشیم! این جراح هم همچین عملهایی انجام میده و تو سئول شناخته شده اس"
من هنوزم نگرانم...اگه نتونه خوبم کنه چی؟ اگه برای همیشه صدامو از دست بدم؟....کارم تموم میشه بک!!!
- هی اینطوری فکر نکن لطفا، ما صداتو دوباره وقتی داد میکشی و میخونی میشنویم درست مثل قبل ها...این کوچولو هم از پدرخونده اش میخواد که قوی باشه و براش بجنگه
لبخندی زدم و به شکمم دست کشیدم که چشمهای چن برق زد.
"تو واقعا ازم میخوای پدرخونده* بچه باشم؟ خدای من ازت ممنونم بک"
*(اینجا منظور از پدرخونده؛ پدر دوم و یا سرپرست بچه هست.)
روم پرید وسفت و محکم بغلم کرد. با شنیدن صدای در هوفی کشیدم و با حرص داد زدم.
"بیا تو!"
چانیول با مود بادیگاردیش وارد اتاق شد، با دیدنش لبم رو گاز گرفت و از طرفی خودم رو لعنت کردم که بخاطر یه چیزی تو دردسر افتاده بودم!"باید بریم چن متاسفم"
با صدای بمش گفت و کنار ایستاد. چن از تخت جدا شد و از اتاق بیرون رفت، خودمو از پشت رو تخت انداختم و سرم رو گرفتم، منتظر بودم تا با صدای بلندش سرم داد بکشه. با شنیدن بسته شدن در چشمام رو باز کردم، از اتاق رفته بود...اوکی واقعا تو دردسر افتادم چون حتی یه کلمه هم حرف نزد!بعد از چند ثانیه تز رو تخت بلند شدم و سمت حمام رفتم تا کارهای روتین صبحگاهیم رو انجام بدم.
*نیم ساعت بعد*
"آماده شید میریم" با شنیدن صدای بلند چانیول از سمت نشیمن و صدای عمیق و خشنش به سرعت از اتاق بیرون پریدم. وسط راه به چن و مینسوک برخوردم و هر سه خودمون رو با عجله به جایی که بادیگاردا ایستاده بودن رسوندیم تا به خوابگاه قبلیمون منتقل بشیم.
YOU ARE READING
The Bodyguard (کامل شده)
Fanfictionفن فیکشن "بادیگارد" 🍷•• Name: The Bodyguard 🍷•• Couple: Chanbaek (Main), Kaisoo, Hunhan, Sulay & Xiuchen 🍷•• Genre: Romance, Dram, Action, Nc+21 🍷•• Writer: Cclay 🍷•• Translator: Sezuall #Completed خلاصه داستان: بیون بکهیون، عضو گروه محبوب CB...