🗝بادیگارد~پارت سی و هفت

1.5K 393 47
                                    

"هی رییس نمیتونی بخوابی؟"
سهون با نگرانی از چان پرسید و کنارش نشست. هردو تو حیاط بیمارستان بودن.

"نمیتونم اروم بگیرم وقتی مطمئن نیستم چن بتونه مثل قبل بشه یا نه، چهار ساعته تو اتاق عمله!"
کلافه دستش رو داخل موهاش برد و کشید و بعد به دستاش اجازه داد روی پاهاش استراحت کنن، سرش رو بلند کرد و درحالیکه آه میکشید به آسمون نگاه کرد.

"اون خوب میشه، نگران نباش...یادت نیست وقتی تو و بک رو پشت دیوار دید که همو میبوسیدین چطوری داد زد؟" سهون گفت و هردو با به یاد آوردن اون خاطره خندیدند.
"اون داستان لعنتی که تو واتپد میخوند رو یادت هست؟" چانیول خندید.

"اره وقتی نویسنده داستان رو تموم کرد مینسوک داشت از خوشحالی بال درمیورد، و امیدوار بود بتونه یکم توجهش رو جلب کنه، اون دیوونه گوشیش رو همه جا با خودش میبرد تا بتونه بخونه" سهون لبخند کمرنگی زد و دوباره سکوت بینشون برقرار شد.

"چانیول؟"  هردو صدای خواب آلود و نرمی شنیدن که باعث شد به پشت برگردن

"عزیزم بک خوبی؟" چانیول از جاش بلند شد و سعی کرد درد کشنده ای که تو پاش با از بین رفتن مسکنها میپیچید رو فراموش کنه.

"کابوس دیدم، وقتی بیدار شدم تو کنارم نبودی" چانیول بهش رسید و محکم به آغوشش کشید بدون اینکه به شونه هاش آسیبی بزنه.

"من اینجام عزیزم فقط یکم به هوای تازه نیاز داشتم، همین" چانیول انگشتهاشو بین موهای پسر کوچکتر چرخوند و باعث شد بک با آرامش چشماشو ببنده.

"من میرم داخل تا ببینم حال لوهان چطوره" سهون گفت و به سمت اتاق خانواده رفت.

"چانیول من میترسم، چی میشه اگه چن نتونه از پسش بربیاد یا صداشو از دست بده!؟" بک به سینه چان تکیه داد و اشکاش شروع به ریختن کرد و باعث شد چان احساس بدتری نسبت به قبل داشته باشه.

" ببین بک، میدونم باشه؟ منم احساس خیلی بدی دارم و فقط تو نیستی"

چان صداش رو بلند کرد و باعث شد پسر کوچکتر با شوک به بادیگاردش نگاه کنه.
"هی نیازی به این کارا نیس!" کای کنارشون ظاهر شد و درحالیکه بک رو بغل کرده بود به داخل راهنماییش کرد. چان با کلافگی جای قبلیش نشست و موهاش رو چنگ زد.

احساس میکرد همین الان مزخرف ترین آدم روی زمینه!

افکارش بیش از حد داشتن پیشروی میکردن و هربار به خودش لعنت میفرستاد که چطوری اسم خودش رو بادیگارد گذاشته وقتی یکی از افرادی که ازش محافظت میکرد تو شرایط بدیه و ممکنه دیگه هیچوقت نتونه به خوانندگی ادامه بده!

اگه میتونست زمان رو به عقب برمیگردوند و کارش رو بهتر انجام میداد... بلند شد و به دیوار پشت سرش مشت کوبید!

The Bodyguard (‌کامل شده)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant