•I see: New boy• (1)

2.5K 452 55
                                    

میدونین همه چیز قرار نیست خاص باشه.

قرار نیست تموم داستان ها درباره یه پسر بدبخت باشه که یه مرد پولدار اونو برای خودش بکنه. قرار نیست یه خوناشام ۳۰۰ ساله باشه حتما که عاشق برده اش که از قضا دیوونه بوی خون اش شده بشه و اخرشم با خوناشام شدن اون برده داستان تموم بشه.

قرار نیست حتما بلایی سر کسی بیاد. کل دنیا مافیا نیستن.

همین فکر ها منو به وجد می اورد تا داستان جدیدم رو شروع کنم. داستانی که شاید پر از کلیشه روزمره باشه. کلیشه ای که خیلیا دوستش ندارن.

******

مثل همیشه با قدم های شل و ول که نشون از خستگیش بود وارد مغازه شد. به صدایی که خوش آمد میگفت توجهی نکرد. در اصل اگه توجهیم میکرد حرفی برای گفتن نداشت.

روی صندلی همیشگیش نشست. لپشو روی میز گذاشت و چشماشو بست.

از اینکه همچی اینقدر یه دست و ساکت بود و یه موسیقیِ لایت و اروم توی پس زمینه بود واقعا داشت لذت میبرد.

خیلی دلش میخواست که کتابش رو در بیاره و شروع به خوندش کنه ولی حتی برای در اوردن کتابش هم زیادی تنبلی میکرد.

کلاسای امروزش خسته کننده بودن و رو اعصاب.
و اینکه امروز بد ریده بود به دبیرشون هم بی تاثیر نبود.
درسته بحث رو برنده شده بود ولی مرد اونو به دفتر مدیریت دانشگاه فرستاده بود و ممکنه بود نتونه این درس رو پاس کنه.

نفس عمیقی از روی حرص گرفت و چشماشو بست.

"سلام خوش اومدین. چی میل دارین؟"

با شنیدن صدای جدیدی سرشو بالا اورد. به منبع صدا که پسر حدودا جوونی بود نگاه کرد.

پسر صورت کشیده ولی تپلی داشت و این خیلی ترکیب جالبی بود و مینهو رو به لبخند وادار میکرد ولی یچیزی متفاوت بود.

اون نزدیک به 2 سال بود که به این کافه میومد ولی اولین بار بود که این پسر رو میدید و این یکم حس کنجکاویش رو قلقلک میداد.

"کارمند جدیدی؟؟"

پسر که با توجه میشد فهمید که موهای قهوه ای روشنی داره لبخندی زد که چشماش کاملا محو شدن.

سرشو بالا و پایین کرد.

"بله.. از مشتری های قدیمی هستین؟؟"

سرشو بالا و پایین کرد و هومی کشید.

پسر همچنان با لبخندش که انگار جزو اصلیه صورتش بود ادامه داد.

I See: Love [Minsung, Changlix, Hyunin]Where stories live. Discover now