•I see: The baby girl who stole changlix heart• (11)

748 183 81
                                    

"سلام اقای سئو، سلام اقای لی"

هردوی اونا با تعظیم سلام کردن و به مرد مسئولی که با چندین ملاقات باهاش اشنا شده بودن دست داد.

"بلاخره وقتش شد"

مرد با خوشرویی گفت و چانگبین درحالی که دست فلیکس رو از ذوق پنهانی که داشت میفشرد به مرد نگاه کرد.

"بله بلاخره"

"طبق جزئیاتی که به من دادین یه بچه ی بین 2 الی 4 سال میخواید درسته؟"

درسته.

اونا ساعتها تحقیق کرده بودن و فهمیدن که برای یه مسر بچه گرفتن بهترین سن 2_7 ساله.
ولی خب فلیکس خیلی پافشاری کرد که بهتره که خودشون بزرگش کنن و اون سن رو تا 5 سال پایین اورد و چانگبین مثل همیشه قبولش کرد.

راه اومدن با فلیکس چیزی نبود که براش غریبه باشه.

"بله میخوایم از همون بچگی بهمون عادت داشته باشه"

"که اینطور، من شمارو میبرم به بخششون و شما اونجا بگردید"

مرد گفت و با باز کردن در، اونارو هدایت کرد.

"خیلی ممنون"

****

"تو چقدر کیوتی اسمت چیه؟"
چانگبین موهای پسر رو نوازش کرد و نگاه پسر نشون میداد که مضطرب بود.

"م-مینجون"

مینجون...
مین به معنای فرد متشخص و جون به معنی استعداد و شکوفایی.
اسم با معنی و قشنگی بود.

"مینجون؟ چه اسم قشنگی"

پسر بچه ی 5 ساله با خجالت درحالی که فکر میکرد انگار داره درخواست بزرگی میکنه زیر لب پرسید.

"میشه برم پ-پیش دوستم؟"

"البته عزیزم برو"

و با نوازش مجدد موهاش اونو راهی کرد و از جاش بلند شد و درحالی که به حرکت بچه نگاه میکرد زمزمه کرد.

"خیلی ایده المونه"

"اره..." نگاه فلیکس رو دنبال کرد و دید که اصلا حواسش پیشش نیست.

"چیشده یونگبوک؟"

فلیکس به گهواره ای که گوشه ی اتاق بود اشاره کرد.

"اون بچهه همش داره گریه میکنه، دلم داره ریش ریش میشه"

"کسیم بالا سرش نیست..."

I See: Love [Minsung, Changlix, Hyunin]Where stories live. Discover now