•I see: stealer• (7)

1K 331 83
                                    


"اوه دمن"

فلیکس بعد از نگاه کرد به گوشیش بلند گفت و توجه دونفر دیگه ارو به خودش جلب کرد.

"چیه؟؟"
فلیکس درخالی که با نگاهش دوباره گوشیشو در نظر میگرفت تا اشتباهی نکرده باشه اروم زمزمه کرد.

"بینی داره میاد"

"بینی؟"

جیسونگ گیج شده پرسید.

فلیکس با مطمئن شدن سریع از جاش پرید.

"همون چانگبین دوست پسرش"

مینهو به جیسونگ توضیح داد و اینبار رو به فلیکس کرد و پرسید.

"مگه بلیطش واسه سه روز دیگه نبود؟"

از جاش بلند شد و همونطور که کیفش رو جمع میکرد جواب داد.

"شاید دعواشون شده باز، نمیدونم، من باید برم فرودگاه خدافظ!!"

و سریع با تکون دادن دستش ازشون دور شد.

جیسونگ اول به راهی که پسر داشت میرفت و یجورایی رسما میدوید نگاه کرد و بعدش به مینهویی که مثل خودش داشت با نگاهش پسرو زیر نظر میگرفت رو.

"دوست پسرش ادم چیزیه؟ ازاینا که گیر بده؟"

مینهو نگاهشو به سمت جیسونگ برگردوند که نگران بنظر میرسید. لبخند مطمئنی زد و گفت.

"نه بابا، لیکس یکم استرسیه، الانم فقط دوست داره زود بره استقبال که زودتر ببینتش و کلی کارای فیلترینگ"

"اها که اینطور"

مینهو سرشو به نشونه تایید تکون داد و اخرین ‌گازش رو از هات داگش زد.

هردو با انداختن اشغال هاشون توی سطل به سمت خیابون بازار مانندی رفتن تا بعدش به سمت ایستگاه اتوبوس برن. اما خیلی طول نکشید که گرفتار یه موج عظیم از آدما شدن.

"چرا اینقدر شلوغه؟؟"

مینهو کلافه پرسید و روی نوک انگشت هاش بلند شد تا جلوتر رو ببینه.

یه قسمت بازار مثل یه کلونی مورچه شده بود و باعث میشد تا نتونن جلوتر برن.

"فکر کنم حراجه همه تجمع کردن"

جیسونگ با دیدن مغازه از ورودیش پر بود گفت و مینهو کلافه پوفی کشید و با نگاهش به اطراف نگاه کرد و با دیدن سوپرمارکتی که دور از تجمع بود گفت.

I See: Love [Minsung, Changlix, Hyunin]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora