•I see: party party yeah• (2)

874 183 116
                                    

محض رضای خدا یونگبوک بیا پایین!!"

چانگبین به پسری که با وجود اینکه میدونست ظرفیتش پایینه اینقدر مست کرده بود نگاه کرد و سعی کرد بیارتش پایین.

با سرخوشی خندید و به جیسونگی که توی بغل مینهو لش افتاده بود اشاره کرد و دیوونه وار خندید.

" مگه نمیبینییییی، جیسونگیموننننن قبول شدههه"

و در پایان یه لبخند بزرگ زد و خودشو چندباری روی اوپن تکون تکون خورد و سکته های قلبی جدیدی رو به چانگبین ارائه داد.

چانگبین که کلافه شده بود از پاهاش پسر گرفت و اونو کشید و درحالی که پسرِ استخونی رو توی بغلش گرفته بود به سمت کاناپه برگشت.

خودش نشست و رو به فلیکس گفت.

"تروخدا دیگه نرو بالا"

"ب-باشه"

فلیکس که یهو مظلوم شده بود با لحن ارومی گفت و توی بغلش چانگبین رفت و روی پاهاش نشست.

"چانگبین؟"

"جانم"

فلیکس کمی بیار خودشو توی بغل پسر جا کرد.

"خ-خوابم میاد"

"همینجا بخواب، حواسم بت هست"

"دوست دارم"

چانگبین لبخند بزرگی زد و موهای پسر رو نوازش کرد.

این پسر لوس قرار بود یه بچه بزرگ کنه؟
(بخدا یه کامنتِ [فلیکس حاملس] ببینم فیکو همینجا تموم میکنم)

"منم خیلی دوست دارم"

هیونجین درحالی که به حرفاشون و البته اون پوزیشن نشستنشون لبخند کمرنگی میزد یه پیک دیگه بالا رفت.
این روزا بخاطر رد شدنش حس و حال خوبی نداشت اما عمیقا خوشحال بود که جیسونگ تونسته بود کاراموزی رو قبول شه و فقط برای همین بود که اومده بود.

مینهو با لبخند هیونجین حس بهتری پیدا کرد.
لبخند اونم روی لبای هیونجین، اینروزا کمتر چیزی بود که دیده بشه.

اون پسر خیلی تلاش کرد و کرد و کرد اما مثل یه عروسک که یهو باتریش خالی شده باشه افسرده شده بود و همه رو میترسوند.

اهی کشید و خم شد و سر جیسونگ رو به خودش تکیه داد تا گردنش درد نگیره و درحالی که خودشم یکم مست بود رو به جیسونگِ بیحال کرد و گفت.

I See: Love [Minsung, Changlix, Hyunin]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz