فلیکس و چانگبین رو هم راهی کرد و با برگشتنش به جیسونگی که روی کاناپه پخش شده بود و از شدت معده دردش نمیتونست تکونم بخوره نگاه کرد.
اون به حتی به دوستِ خواهرش که دکتر بود زنگ زد تا دربارش بپرسه و اون با گفتن اینکه "عادیه و حتی اگه برن پیش یه دکتر هم ممکن نیست بهشون بجز مسکن چیزی بده" تماس رو با اتمام رسوند.
احساس گناه میکرد، اگه فقط دیشب حواسش بهش میبود و ازش میخواست تا اینقدر نخوره الان اینطوری نمیشد.
لباشو روی پیشونی پسر گذاشت و طولانی بوسیدش و بعدش به صورت بیحال جیسونگ که سرشو روی پاش گذاشته بود نگاه کرد و از رنگ پریدگی پسر نالید.
جیسونگ بشدت مریض دیده میشد و این چیزی نبود که خیلی برای مینهو عادی باشه.
'درسته دوست نونا گفت دکتر خیلی تاثیری نمیزاره ولی شاید واقعا چیزیش باشه؟؟'
با نگرانی دستشو روی لپ جیسونگ گذاشت و گفت.
"سونگی میخوای بریم دکتر؟؟"
و جوابش رو با هوم ارومی از طرف پسر گرفت.
"میرم برات لباس بیارم باشه؟"
جیسونگ بیحال سرشو بالا و پایین کرد و مینهو بلند شد و به سمت اتاقشون رفت.
****
از تاکسی پیاده شد و از کیف پولش مقدار پول رو پرداخت کرد.
به سمت ساختمون سفید رنگ که اشنا بود حرکت کرد و به سمت در ورودیش رفت.
با دیدن اینکه در اصلیِ ساختمون بازه اخم کرد.
حتما فلیکس و چانگبین موقع رفتن باز گذاشتنش.
البته 4 واحد دیگه هم توی اون ساختمون بود و این "شاید" از هیچکس بعید نمیبود؟
اون وقتی برای تلف کردن نداشت پس فقط سریع وارد ساختمون شد و اسانسور رو زد و همینکه چشمش به برگه ی "اسانسور خراب است" افتاد تازه خاطراتش از دیشب بهش فشار اوردن.
البته که خراب بود!! همین دیروز اینجا بود و فلیکس و چانگبین موقع اومدن توی اسانسور گیر کردن!!
هوفی کشید و با بیچارگی به پله ها نگاه کرد و اهی کشید.
"همش 3 طبقس قوی باش هیونجین!!"
به خودش قورت داد و بدو بدو ازشون بالا رفت. به طبقه دوم که رسید نفسی تازه کرد. روی زانو هاش خم شد تا استراحت کنه و ثانیه ای بعد درحالی که نرده ارو گرفته بود دوباره نفس عمیقی کشید و اون یه طبقه ی کذایی رو هم تموم کرد و با رسیدن به طبقه مورد نظرش یه کله ی نقره ای رو دید که کنار در نشسته و پاهاشو توی خودش به صورت جنین وار جمع کرده.
DU LIEST GERADE
I See: Love [Minsung, Changlix, Hyunin]
Fanfiction[تمام شده+بیساید ها] بیاین یکم همچیو ساده کنیم. همهمافیا نیستن. همه اختلال روانی ندارن. و میتونن یه عشق ساده داشته باشن و توی سختی های روزمره گیر بیوفتن. بیاین کلیشه هارو روزانه تر کنیم. کلیشه های ساده ی عشق دو پسر... ...