•I see: Say hi too Jinho• (22)

727 169 36
                                    

"اینم جینوو خانم ما"

فلیکس با ذوق شدیدی که داشت گفت و مینهو خم شد. به صورت ملیح دختر لبخند زد و انگشتشو روی بینیش کشید که باعث جمع شدن صورت دختر شد.

"خیلی بامزس"

از ته دلش گفت و دوباره صاف ایستاد.

"میخوای بغلش‌کنی؟؟"

مینهو نا مطمئن قدمی نزدیک شد.
فلیکس به حالت عجیب پسر که نشون از مضطرب بودنش میداد خندید. اروم و با احتیاط دختر رو بلند کرد و رو به روش گرفت.

"بغلش کن"

"میندازمشا..."

"نگران نباش، اول بشین اینجا"

چانگبین گفت و بعدش کالسکه رو کنار گذاشت و جایی رو برای پسر باز کرد.

با تمام اضطرابش نشست و فلیکس اروم بچه رو توی بغلش گذاشت. از شدت نرم و شل بودن بچه داشت میترسید. جوری که فکر میکرد فقط یکم محکم تر بگیرتش ممکنه بچه بترکه یا از درد گریش بگیره.

"به گردنت متمایل کن که راحت بتونه بهت تکیه بده"

مینهو انجامش داد و اجازه داد تا بچه به ارومی روی شونش جا بگیره.

دختر وول میزد و مینهو میتونست قسم بخوره که شونش از اب دهن بچه خیس شده.

"بزار گوشیمو بیارم عکس بگیرم ازتون"

فلیکس گفت و بدو بدو به سمت کاپشنش توی اتاق رفت تا گوشیشو بیاره.

این فسقلی بودن بچه همزمان که حس خوبی داشت میترسوندش.

هرلحظه حس میکرد که ممکنه زیر دستش خالی بشه و بچه بیوفته...

"عای عای عاااایییی"

با کشیده شدن موهاش توسط دستای کوچیک ولی قدرتمند بچه فریاد زد و چانگبین دهنش باز موند.

"سلام من اوم- ودددففففففف"

جیسونگ رسما ‌توی بهترین زمان بندی رسید و با دیدن مینهویی که داره موهاش کشیده میشه، کیسه های توی دستش افتادن و شروع به خندیدن کرد.

"دخترم ولش کن؛ عزیزم ولش کن"

چانگبین درحالی سعی نیوردکه مشتای سفت دختر رو باز کنه میگفت و اونور جیسونگ بود که داشت از خنده پاره میشد.

"چیشد- وات د-"

فلیکس هم رسید و با جیسونگی که روی زمین پخش بود و چانگبینی که که با موها و دستای جینهو درگیره مواجه شد و ناخوداگاه گفت.

"فلیکس فحش نداریم!!"

چانگبین اون بین تذکر داد و فلیکس سعی کرد زبونشو نگه داره...

"موهامو کندییییی!!!"

***

"اینم‌جینهو"

فلیکس دوباره گفت و اینبار جیسونگ جوری که انگار برای چندین سال تجربه ی بچه داری داره، بچه رو به ارومی گرفت و توی پاش نشوند و شروع به حرف زدن باهاش اونم با لحن بشدت نرم و مهربونی کرد.

"خوش اومدی خانم کوچولو، وای خدا انگشتاشو"

'چرا اینقد رابطش با بچه ها خوبه؟'
مینهو توی دلش پرسید و توی همون فاصله نچندان نزدیکش بهشون خیره شد.

توی آغوشش گرفتش و کمرشو نوازش کرد که باعث لبخند بزرگی از طرف جینهو و تف مالی شدن لباسش شد.

"خدایا خیلی نرمه~ دقیقا چند سالشه؟"

چانگبین حواب داد.

"7 ماه و 3 هفتشه"

"خیلی بامزسسس، جای هیونجین خالی، سکته میکرد از شدت سافتیش"

"باهاشون ویدیو کال بگیریم؟؟"

فلیکس با کوبوندن دستاش بهم پیشنهاد داد و جیسونگم سریعا تایید کرد.

"ایده ی خوبیه، رو بچه زوم ‌کنیم ازش ریکشن بگیریم"

بجه رو توی کالسکه خوابوندن و گوشیو جلوش گرفتن.
تماس با جندین بوق وصل و صدای هیونجین پیچید.

"این کیه؟"

با نگرفتن جواب و فقط دیدن بازیگوشی های بچه ی کوچیک خندید و گفت.

"ببینم جینهو که میگن شمایی خانم خوشگلهه؟"

"یا با بچم لاس نزن مرتیکه"

چانگبین از پشت تلفن گفت و هیونجین زیر لب "میدونستم!!!" ای زمزمه کرد و به ثانیه نکشید که جونگینو صدا زد.

اونا کلی قربون صدقه ی دختر بچه رفتن. درباره همچیز حرف زدن و در اخر با خدافظی طولانی ای تماس رو قطع کردن.

خیلی هم طول نکشید که چانگبین و فلیکس هرچند با شنیدن کلی تعارف از طرف جیسونگ جهت اینکه امشبو بمونن وسایلشونو جمع کردن و با گفتن "باید یه چند مدت تو اتاق خودش بخوابه وگرنه بد خواب میشه" ازشون خدافظی کردن.

در کل روز عجیب و در عین حال خاصی بود...

***

شورت پارت...

قسمت بعدی اخره...
پشماتون؟
پشمامون...

زر زدنام برا پارت بعدی..

فعلا فقط دوستون دارم♡

I See: Love [Minsung, Changlix, Hyunin]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora