•I see: YOU MOTHERFU-• (19)

806 180 90
                                    

"تف بهت هیون جونگینمو برگردونننن!!"

جیسونگ با دیدن فاصله ی نزدیک اون دو با تکون دادن پاهاش مثل یه بچه غر زد و هیونجین با انداختن شونه ای بالا گفت.

"رفیقمو دزدی رفیقتو میدزدم، کارما ایز ریل هان جیسونگ شی"

و بیشتر نزدیک جونگین شد.
حقیقت این بود که جونگین واقعا راست میگفت و اونا حالا توی ججو بودن و جیسونگ از هر موقع دیگه کلافه تر بود.

"جونگینننن!!"

جونگین از هیون فاصله گرفت و درحالی که به رابطه ی عجیب بین اون دو فکر میکرد، توی منطقی ترین حالت خودش گفت.

"نخوردتم که اینطوری میکنی یه اومدیم سفر"

و هیونجین که پررو تر از این حرفا بود سرشو توی گردن پسر فرو برد و زمزمه کرد.
"به اون بخش اولشم میرسیم"

"هوی فاصله بگیرید!!! دونگسنگمو پس بده!!!!"

"نمیدمممم"

هیونجین مثل یه بچه ی تخس گفت و زبونشو در اورد و جیسونگو اتیشی تر کرد.

یه دقیقه صبر کنید.
اشتباه فکر نکنین!
جیسونگ شاید جوری رفتاد میکرد که انگار به خون هردوشون تشنس ولی حقیقت این بود که با دیدنشون حس میکرد رویای بشریت، یعنی یه ابشار پر اکلیل رو به حقیقت رسونده.

"بلاخره که برمیگردید!! خودم‌میکش-"

"محض رضای خدا جیسونگ من دارم کتاب میخونم اینقدر داد نزن!!!!"

صدای مینهو که توی اتاق بود بلند و باعث خنده ی اون سه نفر شد.

با تن صدای ارومتری دستشو تهدید وار بالا اورد و با لحنی که سعی میکرد ترسناک باشه باشه گفت.

"خلاصه که سر جونتم شده برنگردید بهتره"

"چی بهتر از این؟ یانگ جونگین از این به بعد مال خودمه!!"

جیسونگ دوباره که کنترل خودشو از دست داده بود فریاد زد.

"میکشمت هوانگ!!"

"راستی قضیه ی سرپرستی تا کجا پیش رفت؟"

هیونجین تقریبا بحث رو عوض کرد و هر دو از اون حالت کولی بازی خارج شدن.

"تقریبا تموم شده، مونده مرحله اخر که ببین بچه قبولشون میکنه و باهاشون راحته، راستی ندیدی بینی هیونگ چقدر سافت شده بود"

I See: Love [Minsung, Changlix, Hyunin]Onde histórias criam vida. Descubra agora