•I see: HBD HJ (after story)•

995 202 104
                                    

"بخدا یه تولده اینقدر جدی نگیرش"

جیسونگ درحالی که انگار داشت از استرس داشتن پسر بزرگتر کلافه میشد گفت و لبشو اویزون کرد. اون دلش میخواست اخرین لحظات کوفتی 17 سالگیشم با پسر بگذرونه و مجددا روش لش کنه.

"تولد 18 سالگیته خب"

مینهو هم کلافه تر از اون‌گفت و باعث خنده ی جیسونگ شد.

"حالا انگار چیه، انرژیتو واسه اخر شب نگه دار..."

بخش اخر جمله اش رو خیلی اروم جوری که به گوش پسر نرسه گفت و خودش از شیطنت خودش خندید.

"برا چی نگهش دارم؟"

"هیچی عزیزم، هنوز وقت داریم استرس نداشته باش"

با لبخندی که رسما میخواست خرش کنه گفت و مینهو بدون توجه به حمله ای میدونست با زمزمه ی پسر یکی نیست، مضطرب به ساعت و بعدش به جیسونگ نگاه کرد.

"فقط یه ساعت وقت داریم کجاش زیاده؟"
(مامان تو بوکم داری چیکا میکنی؟...)

و با همون اضطراب و استرس به سمت اشپزخونه رفت و به ثتنیه نرسید که دوباره غر زدنای ریزش بر پایه ی اینکه وقت نمیکنه شروع شد.

"قطعا با این وضعیت تو باید باتم میبودی"

دوباره زمزمه کرد و مینهو کلافه بلند گفت.

"جیسونگ زیر لب حرف نزن بلند بگو چی میگی"

خندید و بلند گفت.

"میگم‌میتونستیم شام از بیرون سفارش بدیم!!"

مینهو جوری که انگار "غذا سفارش دادن" اونم برای تولد پسر که از صفر تا صدش به عهده ی خودش بود -بجز کیک- یه گناه کبیره است بهش نگاه کرد و عصبی گفت.

"جیسونگ!!"

جیسونگ که نقطه ضعف و حساسیتشو میدونست خندید و نزدیک اومد و به اوپن تکیه داد.

"جونم بیب؟ کمک میخوای؟"

مینهو خندید و چشماشو توی حدقه چرخوند.

"تنها کمکت اینه که منو حرص ندی اینقدر، زنگ بزن به اون هوانگ ببین کدوم‌ گوریه"

جیسونگ نزدیکش شد و خودشو توی بغلش انداخت و درحالی که تو چشماش نگاه میکرد گفت.

"با من‌تکرار کن بیبی، زنگ بزن به هیونجین ببین چرا دیر کرده"

مینهو پوفی کشید و چشماشو توی حدقه چرخوند و با عجز و کلافگیش گفت.

I See: Love [Minsung, Changlix, Hyunin]Where stories live. Discover now