•I see: Friends are the real angels• (15)

729 182 133
                                    

با باز شدن در به هیونجینی که لبای پف کردش، نفس نفس زدنش و باز بودن چند دکمه اش خود نمایی میکرد نگاه کرد.
یه حس بدی توی وجودش رشد کرد.

از هر طرفی نگاه میکرد تو بدترین شرایط ممکن اومده بود.

"بد موقع اومدم؟"

هیونجین معذب خندید و سرشو بالا و پایین کرد.

"یکم"

"ببخشید"

"بیا داخل"

و کنار رفت تا مینهو راحتتر وارد خونه بشه. با وارد شدن، نگاهش به پسری که همون وضعیت هیونجین ولی با یه عالمه کبودی روی گردنش داشت افتاد.

توی نگاه اول پسر رو شناخت ولی خب اونقدر وضعیت فوق العاده ای نداشت که بتونه بهش اهمیت بده پس فقط پرونده اشو با فکر اینکه یا سکس پارتنرن یا دوست پسر هم بست.

"واقعا بد موقعه اومدم"

"اشکال نداره، چرا تنهایی؟ جیسونگ کو؟"

"خونس"

"دعوا که نکردید؟"

"چرا اتفاقا"

"سر چی بود حالا؟"

"طولانیه"

"جیسونگ هیونگم خوبه؟"

پسر پرسید و مینهو اهی کشید. خوب؟
خودشم مطمئن نبود و فقط دلش برای پسر تنگ شده بود و حتی نگرانشم بود.

"نمیدونم"

"میگم...من میتونم برم پیشش؟"

به سمتش برگشت و با امیدواری بهش نگاه کرد.

"میتونی؟ اگه بتونی واقعا عالی میشه، از تنهایی میترسه..."

هیونجین نگاهشو به مینهو داد. چقدر عجیب بود که حتی با اینکه دعوا کرده بودن و از هم‌ناراحت، بازم حتی به تنها نبودنش اهمیت میداد.

جونگین به هیونجین نگاه کرد و پرسید.

"برم یعنی؟"

"منکه مشکلی ندارم، برو بیبی"

"باشه پس"

و به سمت اتاق رفت و با برداشتن سویشرتش از اون دو خدافظی سریع و کوتاهی ای کرد.

"ببخشید گند زدم به شبت"

مینهو گفت و هیونجین کوتاه خندید.

I See: Love [Minsung, Changlix, Hyunin]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora