عذاب وجدان گرفتم پارت قبلی کم بود :(
هیر ایز اندار پارت 3>*****
طبق حرف زدنی که با فلیکس چانگبین داشتن به ایننتیجه رسید که باید اول از همه جیسونگ رو ببینه و باهاش حرف بزنه.
اول باید عذر میخواست و سعی میکرد بهش اطمینان خاطر بده و بعدش باهاش جدی حرف بزنه.
اما مشکل اینجا بود که اون نمیدونست از کجا باید جیسونگ رو پیدا کنه.
شاید اولین قدم این بود که بره کافه و از بنگ چان، صاحب کارش بپرسه.
در کافه ارو باز کرد و وارد شد. نگاهی به اطراف انداخت و با فضای عادیه کافه رو به رو شد. یه زوج که کنار پنجره نشسته بودن. پیرمردی که با نوشیدن قهوه اش نگاهی به مجله امروز مینداخت.
اهی کشید و به سمت پیشخوان رفت .
میونهی درحالی که حواسش به دفتر حساب و کتاب های کافه بود با شنیدن صدای در سرشو بالا اورد .
با دیدن مینهو سرشو بالا و پایین کرد و گفت."خوش اومدی"
نفس عمیقی گرفت و گفت.
"اومدم ادرس جیسونگ رو بگیرم"
دختر یه تای ابروش رو بالا انداخت.
"جیسونگ؟"
سرشو به نشونه تایید تکون داد.
دختر تلخندی زد و گفت.
"اون هفته ی پیش رفت مالزی، مگه خبر نداشتی؟؟"
"چ-چی؟؟"دختر نفس عمیقی کشید و دوباره ادامه داد.
"هفته ی پیش اومد پیشمون و گفت که داره میره مالزی"
مینهو سعی کرد اروم باشه و فریاد نزنه. پس دوباره نفس عمیقی کشید و پرسید."ن-نگفت کی برمیگرده؟؟"
ولی کاش هیچ وقت این سوال رو نمیپرسید و توی خیالش که میگفت به زودی برمیگرده میموند.
"برای اقامت رفته"
و نفهمید چرا، چرا واقعا؟
صدای دختر توی سرش اکو شد.
جیسونگ برای همیشه رفته.
جیسونگ دیگه نیست.
شانسی وجود نداره.
تموم شد و رفت.....******
موقع هایی که حرف نمیزنم بدونین افکار شیطانی تو سرمه... :)
ووت یادتون نره
YOU ARE READING
I See: Love [Minsung, Changlix, Hyunin]
Fanfiction[تمام شده+بیساید ها] بیاین یکم همچیو ساده کنیم. همهمافیا نیستن. همه اختلال روانی ندارن. و میتونن یه عشق ساده داشته باشن و توی سختی های روزمره گیر بیوفتن. بیاین کلیشه هارو روزانه تر کنیم. کلیشه های ساده ی عشق دو پسر... ...