"هوی زنده ای؟؟؟ دارم با کی حرف میزنم؟؟؟"
مینهو سرشو بالا اورد و به پسر رو به روش که با کنجکاوی دنبال جواب بود نگاه کرد."چیه؟.."
گفت و چشماشو مالید و هوفی کشید."چرا شبیه جنازه هایی هیونگ؟؟"
چانگبین بهش توپید.
مینهو پوفی کشید و به موهاش چنگ زد و با خوردن هوای تازه لا به لای موهاش نفس عمیقی کشید
موهاشو ول کرد و بخاطر لخت بودن موهاش اونا سریع به حالت اولیه برگشتن."چی داشتی میگفتی..؟"
"مهم نیست،تو چرا این شکلی شدی؟؟"
"چه شکلی؟"
چانگبین جواب داد.
"هر دو دقیقه یبار اه میکشی و یهویی دیگه جواب نمیدی و نمیشنوی، حتب تو کلاسم جواب ندادی"
"خوبم"
چانگبین با مسخرگی تکخندی زد و گفت.
"ها حتما"
مینهو هومی کشید و دوباره تکرار کرد.
"خوبم"
"با این خوبم دوم مطمئن شدم خوب نیستی، کامان چیشده؟؟"
"تاحالا شده که حس کنی تو یه چیز سیاهی گیر افتادی؟"
چانگبین کمی فکر کرد و هومی کشید.
"منظورت پشیمونی نیست؟"
"نه، یچیزی مثل اینکه تو اون سیاهی منجمد شدی انگار چیزی کمه"
چانگبین خندید و دستشو به هم کوبید.
"هوهو، این صحنه طلاییه!! آه تف وایستا باید اینو ضبط کنم!! یونگبوک باورش نمیشه!!"
مینهو یه تای ابروش رو بالا انداخت و با تعجب گفت.
"چیمیگی؟؟"
چانگبین خندید.
" میگم که نمردیم و عاشق شدنتم دیدیم!!"مینهو ابروهاشو بالا انداخت و طلبکار پرسید.
"چی؟؟؟"چانگبین سریع اضافه کرد.
"قطعا عاشقیه"
مینهو حالت تهاجمیش رو از دست نداد و گفت.
"خفه شو"کمی مکث کرد و دوباره ادامه داد.
KAMU SEDANG MEMBACA
I See: Love [Minsung, Changlix, Hyunin]
Fiksi Penggemar[تمام شده+بیساید ها] بیاین یکم همچیو ساده کنیم. همهمافیا نیستن. همه اختلال روانی ندارن. و میتونن یه عشق ساده داشته باشن و توی سختی های روزمره گیر بیوفتن. بیاین کلیشه هارو روزانه تر کنیم. کلیشه های ساده ی عشق دو پسر... ...