به مینهویی که با پالتوش روی میز همیشگی نشسته و منتظر به اطراف نگاه میکنه لبخندش بزرگ و بزرگتر شد.
تپش قلبش زیاد و زیادتر میشد و به خوبی حسش میکرد.
"هیونگ!!"
هیجان زده گفت و تقریبا به سمتش دوید.
اون فقط دلتنگ بود..
پسر بزرگتر هم لبخند بزرگی زد."جیسونگااا"
جیسونگ اهمیتی نه به فضای تقریبا خالی کافه و نه به افکار مینهو نداد و فقط بجای ایستادن خودشو توی بغل پسر انداخت و باعث گرد شدن چشای پسر بزرگتر شد.
شوک زده دستشو دور کمر پسر حلقه کرد و به تعجب به نقطه ی نامعلومی خیره شد."خیلی دلتنگم شدی نه؟"
"اره هیونگ خیلی بدون تو سخت گذشت"
تقریبا غر زد و نفس عمیقی از عطر پسر گرفت. بوی گرم و امنیت میداد.
مینهو که تفاوت امروز پسر رو بر پایه ی دلتنگی گذاشته بود لبخند زد و موهای پسر رو نوازش کرد.
"بیا بشینیم حرف بزنیم کلی حرف دارمااا"
زیر گوش پسر گفت و جیسونگ بعد رفع دلتنگی نسبیش ازش جدا شد و مینهو بهش اشاره کرد تا بشینه و هردو نشستن.
تمام مدتی که مینهو از روزای عجیبش، اتفاقاتی که افتادن یا احوالش حرف میزد جیسونگ فقط لبخند زده بود و با دقت بهش گوش میداد.
"خوب تو جطور روزاتو گذروندی؟"
"مدرسه و کافه، کار خاصی نکردم"
کوتاه جواب داد و مینهو هومی کشید.
"نتایج ازمونت اومدن؟"
"هوومم"
مینهو که یکم حس میکرد پسر بیحس و حاله اخم کرد و پرسید.
"خب چطور بود؟"
"معمولی"
پسر بزام کوتاه جواب داد و باعث تعجب پسر شد.
اون چش شده بود؟
اینطوری نبود که خسته دیده بشه. حالت عجیبی براش بود و اصلا ازش خوشش نمیومد و باعث میشد تا بخواد بدونه چه اتفاقی افتاده."هی مشکل چیه؟ ناراحتی؟؟"
پسر سکوت کرد و به دستاش خیره شد. از تصمیمی که گرفته بود راضی بود و میخواست عملیش کنه.
YOU ARE READING
I See: Love [Minsung, Changlix, Hyunin]
Fanfiction[تمام شده+بیساید ها] بیاین یکم همچیو ساده کنیم. همهمافیا نیستن. همه اختلال روانی ندارن. و میتونن یه عشق ساده داشته باشن و توی سختی های روزمره گیر بیوفتن. بیاین کلیشه هارو روزانه تر کنیم. کلیشه های ساده ی عشق دو پسر... ...