**فلش بک**
"هی گایز~"
هیونجینِ نوجوون همونطور که مثل همیشه پر سروصدا بود، گفت و دست پسر کوچیکتری که کنارش بود رو گرفت و بالا اورد.
"این لیکسه، سلام کنین بهش!!"
چانگبین یه تای ابروش رو بالا انداخت و پسر رو نگاه کرد.
"لیکس؟"و مینهو با چشمای گشاد شده پرسید.
"دوست پسر-؟"
هیونجین مهلت نداد تا حتی جمله ی عجیب غریبِ مینهو کامل بشه و حرفشو قطع کرد.
"نخیر، لیکسی یکی از دوستای دبستانم بوده، دوباره پیداش کردم و فکر کنم بد نباشه شمام باش دوست بشید، لیکس اینا چانگبین و مینهو ان"
به هر کدوم از پسرا اشاره کرد.
"سلام من فلیکسم، اسم کره ایم یونگبوکه و با هر کدوم راحتید صدام کنید"
"اوپس چه صدای دیپی"
مینهو همونطور که لباشو به حالت "اوو" در اورده بود با تعجب گفت و باعث خنده ی همه بجز پسر ساکتی اون گوشه شد.
"منمینهو ام بزرگترین اینجا، 20 سالمه"
"چانگبینم"
و فلیکس لبخند سان شاینی زد و به سرعت تعظیمی که اگه اونها نقاله می گذاشتن یچیزی طرفای 120 درجه میشد کرد.
"خوشبختم همگی"
و با لبخندش اونم رو به هیونجین رسما ازش تشکر کرد که اونو با دوستای خودش اشنا کرده اما همین لبخند و روشنایی پسر، باعث اخم چانگبین شد.
این پسر وایب خوبی بهش نمیداد...
**پایان فلش بک**
چانگبین با یاد اوری اون روز و احساسش به مسر که به خوبی به یاد داشتش خندید و گفت.
"اینقدر برق میزدی داشتم کور میشدم"
فلیکس هم لبخند زد و بر طبق کار مورد علاقش، به راحتی توی بغل چانگبین خزید.
"برعکس تو خیلی جذاب و دوست داشتنی به نظر میومدی، تو نگاه اول اینطوری بودم که اوه چه کراشیه"
کراش؟؟ حس خوبی داشت. اینکه میدونست فلیکس از اول دوسش داشته و تحت هیچ فشاری نبوده. اینکه انتخابش بوده...
بهرحال چانگبینی که همیشه از "دوست نداشته شدن" میترسید و از طرفیم از کمتر کسی خوشش میومد، با کسی اشنا شده بود که عاشق همچیز و همه بنی بشری بود و رسما دورش حاله های "عشق مرا بپذیرید" با کلی اکلیل و قلب های پف پفی داشت.
YOU ARE READING
I See: Love [Minsung, Changlix, Hyunin]
Fanfiction[تمام شده+بیساید ها] بیاین یکم همچیو ساده کنیم. همهمافیا نیستن. همه اختلال روانی ندارن. و میتونن یه عشق ساده داشته باشن و توی سختی های روزمره گیر بیوفتن. بیاین کلیشه هارو روزانه تر کنیم. کلیشه های ساده ی عشق دو پسر... ...