Part6🐣

1.1K 313 17
                                    

_زود باش بکی!
با شنیدن صدای بلند هون سعی کرد عجله کنه. سیب زمینی شیرین مورد علاقشو بی توجه به اینکه این کار بهداشتیه یا نه توی جیب کاپشن قرمز رنگش چپوند.
اون بدون سیب زمینی هاش نمی تونه نفس بکشه.

هون با دیدن پسر قد کوتاه که از چادر بیرون اومد، دوباره غر زد:
_واقعا که یه حلزون از تو سریع تره...بچه ها خیلی وقته که رفتن.
+ غر نزن، باید یه چیز خیلی مهم رو بر میداشتم.
سهون در جواب پسر شلخته دستاشو توی هوا تکون داد.

_هی بکهیون اون گلو ببین!...خیلی خوشگله.
با اشاره هون به گل آبی رنگ خیلی ریز که دقیقا کنار چادرشون رشد کرده بود خیره شد.
+ آره قشنگه.

پسر قد بلند نتونست هیجانشو به خاطر دیدن اون گل های کوچیک پنهان کنه.
_میخوام ازش یه عکس داشته باشم.
بکهیون ایستاد تا هون به کارش برسه. انگار نه انگار که گفته بود دیر شده و همه دور آتیش منتظرن.

سهون گوشیشو از جیبش بیرون کشید.
_فاک! این خاموشه.
صدای ناامیدش باعث شد بک لبخند بزنه. دوست درازش واقعا کیوته.
+ بیا از مال من استفاده کن.
_اوه باشه...ممنون.

بعد از اینکه از اون گل عکس گرفت با پسر شلخته به سمت ساحل رفتن. جایی که بقیه همکلاسی هاشون دور هم جمع شده بودن.

با رسیدن به ساحل اولین چیزی که مقابل چشمای بکهیون خودشو به رخ کشید "دریا" بود. چیزی که پسر شلخته بیشتر از هر چیزی توی این دنیا ازش متنفره.

+ خطرناکه اما کاش میشد توی جنگل آتیش روشن کنن...از دیدن دریا خوشم نمیاد.
با صدای آرومی گفت اما سهون به خوبی متوجهش شد. پسر قد بلند حتی به این فکر نکرد که میتونه مثل قبل بکی رو مسخره کنه و بهش "پیرمرد" بگه. چون به خوبی می دونست دریا توی زندگی خانواده بیون چه نقش وحشتناکی داره.

همه دایره وار دور آتیش نشسته بودن. بک و سهون هم بهشون ملحق شدن.
پسر شلخته طوری نشست که فاصله نسبتا زیادی با بقیه داشته باشه. با احساس سنگینی نگاهی سرشو بالا آورد. چانیول خیره بهش پوزخند زد اما بکهیون متوجه دلیلش نشد.

مینسوک نگاهی به همکلاسی هاش انداخت. با اطمینان از اینکه همه اومدن گفت:
_خب حالا باید چیکار کنیم؟
مین هو یکم فکر کرد.
+ چطوره چانیول برامون گیتار بزنه؟

همه نگاه ها به سمت پسر جذاب برگشت. چانی بیخیال جواب داد:
_اینکه هر بار کنار آتیش هستیم گیتار بزنیم واقعا کلیشه ایه.
نایون دوباره خودشو به دوست پسرش چسبوند.
+ تو فکر بهتری داری؟
_خب نمیدونم...میتونیم یه بازی دسته جمعی انجام بدیم.

بکهیون با قیافه پوکری بهش نگاه کرد. چطور وقتی هیچ پیشنهادی نداره انقدر با غرور حرف میزد؟
انگار جونگین یه پیشنهاد داشت.
+ جرات و حقیقت چطوره؟... میتونیم یه تنبیه هم داشته باشیم.

❀𝑻𝒉𝒆 𝑼𝒈𝒍𝒚 𝑫𝒖𝒄𝒌𝒍𝒊𝒏𝒈❀Where stories live. Discover now