یوهان از شدت مستی سرشو روی میز گذاشته بود و چرت میزد. مینسوکم که رفته بود تا جونگینو پیدا کنه و حالا سهون حسابی تنها مونده بود. نگاهشو دوباره به اون پسر زیبا دوخت و در آخر با این تصمیم که "بهتره برن خونه" از روی صندلیش بلند شد.
آهسته به سمت یوهان خم شد و با گرفتن شونهش کمی تکونش داد.
_هی بیدار شو...هی
پسر کمی تکون خورد و با گیجی صاف نشست. نگاه خمارشو به هون داد و بعد از چند ثانیه گیج شده به محیط اطرافش نگاه کرد.
+ما کجاییم هیونگ؟
سهون چشماشو گرد کرد و تمام تمرکزشو روی این گذاشت که کدوم شخصیت دقیقا اونو "هیونگ" صدا میزنه. لوهان معمولا اونو با اسم خودش صدا میزد و یوهانم فقط دوست داشت اونو دیلاق صدا کنه...پس...
چشماشو گرد کرد و دوباره نگاهشو به پسر پشت میز داد. حالا دقیقا باید با یه بچه مست اونم درست وسط به مهمونی چیکار میکرد؟
با عجله بازو لینو رو کشید و مجبور به ایستادنش کرد.
_ یا باید همین الان بریم خونه.لینو نمیتونست بفهمه کجاست ولی دقیقا معلوم نبود به چه دلیل فاکی انقدر سرش گیج میرفت. پس بدون حرف دیگهای سرشو تکون داد و اجازه داد هون اونو هر جا که میخواد دنبال خودش بکشه.
سهون با دیدن مینسوک و جونگین که به سمتشون میومدن هل شده به قدماش سرعت بیشتری بخشید تا از عمارت بیرون برن. واقعا نمیدونست چطور باید کسی که اونا به عنوان لوهان میشناختن و حالا رفتاری مثل بچهها داشتو براشون توضیح بده.
از اونجایی که تمام شخصیتای لوهان از یه بدن استفاده میکردن حالا به لطف یوهان، لینو هم مست شده بود. با بیرون اومدن از عمارت نفسشو با شدت بیرون داد و با پشت دستش قطرههای عرقی که نشون دهنده استرس شدیدش بود رو پاک کرد. خودشم نمیتونست بفهمه چرا انقدر کمک کردن به لوهان و فاش نشدن رازش براش مهم شده.
به سمت لینو چرخید و آهسته گفت:
_همینجا بمون...میرم تاکسی بگیرم.پسر بچه سرشو تکون داد و سهون با نگرانی ازش فاصله گرفت. باید هر چه زودتر یه تاکسی کوفتی پیدا میکرد و برمیگشت.
لینو دستاشو توی جیبش فرو برد و ناخوداگاه از شدت سرما کمی سرشو پایین نگهداشت تا شاید اینطوری باد سرد کمتر به لپاش برخورد کنه. بوی الکل میداد و اونقدر بزرگ شده بود که بفهمه دلیلش چیه...پس مست کردن اینطوری بود؟
+دوسش ندارم.
زیر لب گفت. چطور میتونست دوستش داشته باشه وقتی سرش انقدر گیج میرفت و حس بالا آوردن ولش نمیکرد. یا صدای قدمایی که از کمی دورتر شنید نگاهشو بلاخره از کفشاش گرفت و به پسر قد بلندی داد که کنار خیابون ایستاده بود و ظاهرش به خوبی حال بدشو فریاد میزد.
CITEȘTI
❀𝑻𝒉𝒆 𝑼𝒈𝒍𝒚 𝑫𝒖𝒄𝒌𝒍𝒊𝒏𝒈❀
Dragoste《کامل شده》 من عوض شدم... سنگ شدم! این دنیای کوفتی عوضی بود و باعث شد عوضی بشم. من دیگه اون بکهیونی نیستم که میشناختی. من حالا کسی شدم که جسمش مجبور به تحمل اسم "بیون بکهیونه" اگه بهم ضربه بزنی مطمعن باش من صد برابرشو بهت برمیگردونم، اگه بهم پشت کنی...