Part7🐣

1.1K 294 34
                                    

یول معتقد بود اون پسر فقط شوکه شده و داره هذیون میگه. آخه کی باورش میشه این پسر ظریف و ریز جثه بتونه به کسی آسیب بزنه؟

_هی بک! خوبی؟
برای دومین بار با ترس مخاطب جمله قرارش داد. اما بدن اون پسر وزوزی همچنان به شدت میلرزید و مدام جمله" من کشتمش" رو تکرار میکرد.
هر کسی با دیدن وضعیتش میتونست بفهمه ک چقدر ترسیده. چان هم قبلا از دیدن صورت وحشت زده‌ش لذت میبرد، اما حقیقتا الان وقت لذت بردن نیست.
با دیدن حال اون پسر خودشم مضطرب شده بود.

میتونست بشنوه که چانیول پشت سر هم ازش میپرسه خوبه یا نه؟ اما انگار دهنش به هم دوخته شده بود و نمی تونست چیزی بگه.
حالش واقعا خوب نیست، خیلی وقت بود که حالش تا این حد بد نشده و باز هم مسبب حال افتضاحش چانیوله.
دستاش یخ زده بود. حس میکرد قلبش به اندازه‌ای تند میزنه که هر لحظه ممکنه از قفسه سینش بیرون بزنه. خیسی پیشونیش و موهای چسبیده به شقیقش هم نشون دهنده حال خیلی بد الانشه.

کم کم تصاویر و صدای چان براش محو تر و محو تر میشد تا گذشته جایگزین اونها شه.
"همه اینا بخاطر توعه بکهیون...تو کشتیش!"
"ازت متنفرم آشغال"
"‌ تو همه چیز نابود کردی...قاتل!"
"میخوام برای همیشه فراموش کنم توی زندگیم یه قاتل مثل تو رو میشناختم"

با احساس گرمای اشک روی گونه هاش مثل کسی که از یه کابوس وحشتناک بیدار میشه از جا پرید. کم کم اون صدا های لعنت شده هم داشتن از بین میرفتن.
_بکهیون!
دوباره میتونست صدای اون پسر قد بلند رو بشنوه که با نگرانی صداش میزنه.
هنوزم زانوهاش به شدت میلرزید. با این حالش شبیه یه جوجه کوچیک به نظر میومد که تازه میخواد راه رفتنو یاد بگیره.

با پشت دستاش تند تند سعی میکرد اشکاشو پاک کنه. تمام حرکاتش هیستیریک و با جنون خاصی همراه بود.
چانیول بلاخره به سمتش قدم برداشت. مدام با خودش فکر میکرد اگه اون پسر کوچولو ترسیده رو بغل کنه شاید اینجوری بتونه کمی آرومش کنه.

حالا دقیقا مقابل پسر شلخته ایستاده بود. اما درست وقتی که دستشو به سمتش دراز کرد بازوش از پشت کشیده شد و همینم باعث شد به شدت به عقب پرت بشه.
_‌اوه سهون!.
با دیدن بهترین دوست بک اسمشو با بهت صدا زد. اما هون بدون اینکه بهش توجه کنه به سمت دوستش رفت.

با دیدن وضعیت افتضاح بکهیون با خشم به سمت یول برگشت.
+ باهاش چیکار کردی عوضی؟
چان اخماشو توهم کشید.
_من هیچ کاری نکردم...اما فکر کنم این تویی که باید توضیح بدی اون چرا مدام خودشو "قاتل" خطاب میکنه؟
به وضوح شوکه شدن سهون رو متوجه شد. پس هر چیزی که هست اون پسر هم ازش باخبره.
بزاقشو با استرس قورت داد و سعی کرد به سوال پسر قد بلند توجه نکنه.به سمت بک برگشت که دوباره روی زمین نشسته بود. به نظر آروم‌تر می یومد اما هنوزم با صدای بلند و به سختی نفس میکشید.
آهسته پرسید:
+ قرصت کجاس بک؟
پسر شلخته با انگشت به کاپشنش که روی تخته سنگ افتاده بود اشاره کرد.

❀𝑻𝒉𝒆 𝑼𝒈𝒍𝒚 𝑫𝒖𝒄𝒌𝒍𝒊𝒏𝒈❀Where stories live. Discover now