"شما حالتون خوبه؟"
"ببخشید...صدامو میشنوید؟"
"انگار حالش خوب نیست"
"نزدیک یک ساعته که همینجا خشکش زده"صداهای اطرافشو میتونست بشنوه اما نمیخواست جواب بده. چه اهمیتی داشت؟ بقیه میتونستن هر طور که دلشون میخواد دربارهش فکر کنن.
اما خب، حتی برای خودشم شوکه کننده بود که تقریبا یک ساعت توی همون پارک و دقیقا همونجایی که بکهیون ولش کرده بود ایستاده.
انگار پاهاش دوست نداشتن به سمت مخالفی که جوجه اردکش وجود نداره حرکت کنن. پس دقایق زیادی رو بیتوجه به نگاه عجیب و خیره مردم ایستاده بود به مسیر رفتن عشقش نگاه میکرد.
کسی چه میدونست؟ شاید مثل ساده لوحا دلش میخواست باور کنه خیلی زود بکهیون به سمتیدوه و با خندیدن به احوالش میگه: شوخی کرده.
"چرا تکون نمیخوره؟"
"یا بیمارستان همینجاست...برم دکترو صدا کنم؟"با احساس کشیده شدن بازوش با خیال اینکه طبق تصوراتش جوجه اردک دوست داشتنیش برگشته، با لبخند چرخید اما خیلی زود لبخند روی لباش با دیدن برادر دوقلو بک خشکید.
کیونگ بدون اینکه بازوشو رها کنه به سمت مردمی چرخید که اطرافشون حلقه زده بودن.
+اون چیزیش نیست...میتونین برین.
با بد اخلاقی جملشو تموم کرد و شاید دیدن روپوش سفید رنگش باعث شد مردم خیلی زودتر از چیزی که انتظارشو داشت متفرق بشن.+این چه کاریه؟ نکنه دلت میخواد مردم فکر کنن دیوونهای؟
_یعنی نیستم؟صداش به اندازهای بغض داشت که کیونگسو رو شوکه کرد و جواب دادنو براش تبدیل به سختترین کار دنیا کرد.
چانیول همونطور که با بالا بردن سرش برای اشک نریختن مقابل کیونگسو به آسمون خیره شد ادامه داد:
_مگه به کسی از بچگی روانپزشکای زیادی رو ملاقات کرده دیوونه نمیگن؟...یعنی کسی که نبودن عشقش باعث میشه معنی زندگیو فراموش کنه دیوونه نیست؟شوکه شده یه رئیس پارکی نگاه میکرد که حتی بدون داشتن شناخت درستی از کیونگسو داشت باهاش درد و دل میکرد.
_ دکترای زیادی توی زندگیم داشتم که از خوب شدنم ناامید شدن و دونه دونه ولم کردن تا بیشتر آسیب ببینم... اما یه روز یکیشون قبل از رفتن چیزیو بهم گفت که الان میتونم بفهمم زیادی درست بوده.
کیونگسو تمام مدتی که چانیول و بکهیون باهم بحث میکردن کمی دورتر ایستاده بود و نگاهشون میکرد پس حالا بدون پرسیدن دلیل این حال عجیب رئیس پارک با ناراحتی گفت:
+بهت چی گفت؟وقتی بلاخره تصمیم گرفت نگاهشو از آسمون آبی بگیره، همزمان قطره اشکی از روی گونهش غلتید که از تمام اشکایی که تا به حال ریخته بود دردناکتر به نظر میومد.
YOU ARE READING
❀𝑻𝒉𝒆 𝑼𝒈𝒍𝒚 𝑫𝒖𝒄𝒌𝒍𝒊𝒏𝒈❀
Romance《کامل شده》 من عوض شدم... سنگ شدم! این دنیای کوفتی عوضی بود و باعث شد عوضی بشم. من دیگه اون بکهیونی نیستم که میشناختی. من حالا کسی شدم که جسمش مجبور به تحمل اسم "بیون بکهیونه" اگه بهم ضربه بزنی مطمعن باش من صد برابرشو بهت برمیگردونم، اگه بهم پشت کنی...