صورت زیباش هنوز هم رنگ پریده به نظر میرسید اما چان توی دلش آرزو میکرد که کاش بکهیون بتونه بعد از بیدار شدن هم مثلِ صورتِ غرق در خوابِ الانش سرشار از آرامش باشه. آرامشی که قطعا چانیول سه سال پیش از زندگی بکهیون دزدیده بودش.
در حالی که گوشه تخت نشسته بود ناخوداگاه دستشو برای نوازش دست زیبای پسر کوتاه تر جلو برد.
برخورد انگشتاش با پوست لطیف بک باعث شد اخماشو در هم بکشه و مثل کسی که تازه به خودش اومده دستشو پس کشید.
موهای مشکی رنگ آشفتش، لبای نازکو و خواستنیش و بینی کوچیکی که چان هنوزم میتونست قرمز شدنشو از زور گریه توی اون جنگل تاریک به وضوح به یاد بیاره...چطور میتونه همه این زیبایی ها رو ببینه و عاشق پسر دوست داشتنیش نباشه؟با باز شدن در اتاق و ورود دکتر سفید پوش نفسشو با حالت آه بیرون داد و از روی تخت بلند شد.
آهسته "سلام" کرد که دکتر با تکون دادن سرش جواب داد.بعد از چک کردن وضعیت بکهیون، یول سریع پرسید:
_حا...حالش چطوره؟
لباشو با استرس روی هم فشار داد. میترسید جواب خوبی از مرد نشنوه.
دکتر مقابلش ایستاد. صورتش ناراحت به نظر میرسید و همین چانیولو بیشتر از قبل میترسوند.
صدای تپش قلبش اونقدر بلند بود که میتونست قسم بخوره قلبش تصمیم گرفته به جای قفسه سینش به گوشهاش مهاجرت کنه و اونجا بتپه.+ در حال حاضر حالش خوبه ولی به نظر میرسه وضعیت بیمارتون از لحاظ روحی اصلا خوب نیست و دلیل غش کردنشم فشار عصبی شدید بود.
فشار عصبی؟! اونم بکهیونی که میشد خیلی راحت و با کارهای کوچیک لبخند روی لبهاش آورد؟
_تقصیر منه.
اونقدر آهسته زیر لب زمزمه کرد که دکتر نشنید. چانیول خودش میدونست فقط یه عوضیه که قلب عشقشو شکونده ولی...
ولی بخاطر خدا هیچکس جای اون نیست!+ فکر کنم بهتر باشه با یه روانپزشک مشورت کنید.
با صدای دکتر به خودش اومد و سرشو به نشونه مثبت تکون داد. مرد با اشاره به بکهیون ادامه داد
+چه نسبتی باهم دارین؟
لباشو با زبونش تر کرد.
_ما...ما فقط...دوستیم!"دوست" این کلمه تبدیل به تلخ ترین چیز ممکن برای یول شده بود. اینکه کسی رو که به چشم رفیقت نمیتونی بهش نگاه کنی سعی کنی دوست خودت بدونی.
البته در بهترین حالت ممکن بک به اون به عنوان یه غریبه آشنا نگاه میکرد نه بیشتر.دکتر به سمت در قدم برداشت.
+ وقتی بهوش اومد میتونی ببریش اما اینو بدون بخاطر داروهایی که براش استفاده کردیم ممکنه وقتی چشماشو باز کنه درک درستی از اطرافش نداشته باشه، ولی نمیخواد نگرانش باشی اثر داروها که بره حالش خوب میشه پس فقط ببرش خونه و اجازه بده استراحت کنه.با بیرون رفتن دکتر به سمت کت مشکی رنگ بکهیون رفت که روی یکی از صندلی های گوشه اتاق افتاده بود. قبل از بردن بک از بیمارستان باید یه کاری انجام میداد.
YOU ARE READING
❀𝑻𝒉𝒆 𝑼𝒈𝒍𝒚 𝑫𝒖𝒄𝒌𝒍𝒊𝒏𝒈❀
Romance《کامل شده》 من عوض شدم... سنگ شدم! این دنیای کوفتی عوضی بود و باعث شد عوضی بشم. من دیگه اون بکهیونی نیستم که میشناختی. من حالا کسی شدم که جسمش مجبور به تحمل اسم "بیون بکهیونه" اگه بهم ضربه بزنی مطمعن باش من صد برابرشو بهت برمیگردونم، اگه بهم پشت کنی...